تو ندیدی او را؟

آن طرف تر پشت آن تپه ی سبز -لاله ها می گویند- پیرمردی است که نور از لبش می ریزد او طبیبی است که در نسخه ی او نفس پاک بهاران جاری است آفتاب از قدمش می روید لاله ها می گویند شانه ی زخمی …

آن طرف تر
پشت آن تپه ی سبز
-لاله ها می گویند-
پیرمردی است که نور
از لبش می ریزد
او طبیبی است که در نسخه ی او
نفس پاک بهاران جاری است
آفتاب از قدمش می روید
لاله ها می گویند
شانه ی زخمی جنگل حتی
با تماس دستش
می شود سالم و خوب...
¤
در ده ماه امسال
سال خشکی است که از فرط عطش
غنچه چشم شقایق پژمرد...
مادرم، آه، به فکر گل هاست
من از این می ترسم
که بیفتد از پا...
¤
کاش آن مرد بزرگ
به ده ما گذری بنماید
تو ندیدی او را؟

عادله سلحشور