آخرین پله نبوت

تلاوت باران به گوش می‌رسد. عرش و فرش به هم پیوند خورده است. عطر نجیب عود با عطر بال ملائک توام شده است. گل‌های محمدی شانه به شانه اطلسی‌‌ها به رقص آمده‌اند. کعبه پیراهن سیاهش درآورده …

تلاوت باران به گوش می‌رسد. عرش و فرش به هم پیوند خورده است. عطر نجیب عود با عطر بال ملائک توام شده است.
گل‌های محمدی شانه به شانه اطلسی‌‌ها به رقص آمده‌اند. کعبه پیراهن سیاهش درآورده و «ابوقبیس» نام زیبای تو را پژواک می‌کند.
خورشید سراسیمه از گریبان «جبل النور» بیرون زده است و جبرئیل از فراز «حرا» ترانه «اقرأ اقرأ» سر داده است.
ای واژه‌های سردرگم،
وقت آن رسیده است تا از چشمه نام «محمد(ص)» وضو بگیرید و شور بیافرینید. نخل‌های مدینه را ببینید که هریک «بلال» شده‌اند و اذان عاشقی سر داده‌اند!
ای زیباترین لبخند خداوند!
«وَالَّیل» در وصف چشمان مهربان تو نازل شده است.
«والصبح» با صدای ضربان قلب تو برخاسته است.
آنگاه که می‌آمدی عقربه‌ها به احترام تو مکث کرد و آسمان ۷۰ بار به نام عزیزت بوسه زد. حالا تو بر آخرین پله نبوت ایستاده‌ای و شب‌اندیشان را به ضیافت صبح مهمان می‌کنی.
پیش از تو زمین تنها یک فصل داشت به نام گمراهی!... از طراوت کلام تو بود که بهار در شنزارهای مکه پدیدار شد.
پیش از تو ما چیزی نبودیم جز جسمی چروکیده به نام انسان که در مرداب بی‌کسی، دست و پا می‌زد.
با حضور تو بود که فاصله میان مُلک و ملکوت کوتاه شد. قطره‌های باران با نخ تسبیح تو به هم پیوست و رود شد.
... و آنگاه صدای گرم و آسمانی‌ات بر شانه‌های نسیم، در رگ‌های زمین منتشر شد. تو آمدی تا زمین روزی پنج نوبت احساس بزرگی کند. تا شاخه‌های خشکِ از هم دور شده جوانه بزنند و دل‌های محروم از زلالی، راهی به دریای عاطفه داشته باشند تو آمدی و بر بوریای سادگی، در جمع پابرهنگان نشستی و با انگشت اشاره‌ات مسیر دلدادگی را نشان دادی. و چه زیبا شاعری از زبان تو زمزمه می‌کند:
ای مردم، ای آواز‌های منتشر در باد ‌/‌ در دست‌های من خدا لبخند خواهد زد
ای دشت‌های تشنه و با آب نامحرم ‌/‌ یک گل شما را با خدا پیوند خواهد زد

عبدالرحیم سعیدی راد