امروز با حافظ ـ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۹۱

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟ میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه‌ای است که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت …

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ای است که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ!
کز این فسانه و افسوس مرا بسی یادست