امروز با حافظ ـ سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۹۱

لعل سیراب به خون تشنه، لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هرکه دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخت به دروازه مبر کان سرکو شاهراهی …

لعل سیراب به خون تشنه، لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هرکه دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سرکو
شاهراهی است که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست، خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیر افشانش
فیض یک شمّه ز بوی خوش عطار من است
باغبان! همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل، نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخنِ نادره گفتار من است