ثروتمند و ماهیگیر

ثروتمندی نزدیک یک دریاچه ایستاده بود و یک قایق کوچک ماهیگیری از کنارش رد می شد. دید که داخل قایق چند ماهی صید شده است. از ماهیگیر پرسید: «چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی را گرفتی؟» ماهیگیر …

ثروتمندی نزدیک یک دریاچه ایستاده بود و یک قایق کوچک ماهیگیری از کنارش رد می شد. دید که داخل قایق چند ماهی صید شده است. از ماهیگیر پرسید: «چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی را گرفتی؟»
ماهیگیر گفت: «خیلی کم.»
مرد ثروتمند پرسید: «چرا بیشتر صبر نکردی تا ماهی بیشتری گیرت بیاید؟»
ماهیگیر پاسخ داد: «چون همین تعداد کافی است.»
مرد ثروتمند پرسید: «بقیه روز را چه می کنی؟»
ماهیگیر پاسخ داد: «صبح ها به اندازه ی کافی می خوابم، به اندازه ی نیاز ماهیگری می کنم، با بچه هایم بازی می کنم، با همسرم گپ می زنم. بعد می روم دهکده و با دوستان شروع می کنم به گپ زدن.»
مرد ثروتمند گفت: «می خواهم به تو کمک کنم تا بیشتر ماهی بگیری و بتوانی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد آن چند قایق دیگر به اموالت اضافه کنی. بعد به جای اینکه ماهی را به واسطه ها بفروشی خودت مستقیم به دست مشتری برسانی و درآمدت بیشتر شود. سپس می توانی یک کارخانه راه بیندازی و روستای کوچکت را ترک کنی و بروی به شهر تا به کارهای مهم تری بپردازی.»
ماهیگیر پرسید: «این کارها چقدر طول می کشد؟»
مرد ثروتمند پاسخ داد: «۱۵ تا ۲۰ سال.»
ماهیگیر پرسید: «که آخرش چه کار کنم؟»
مرد ثروتمند پاسخ داد: «که بروی به یک جای آرام و زیبا تا کمی استراحت کنی، با بچه هایت بازی کنی، با همسرت خوش باشی و برای دوستانت وقتی بگذاری...»
ماهیگیر حرف ثروتمند را قطع کرد:«یعنی کارهایی که همین الان می کنم!»