من چه در وهم وجودم، چه عدم، دل تنگام از عدم تا به وجود آمدهام، دل تنگام روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک از درآمیختن شادی و غم دل تنگام... خوشهای از ملکوت تو مرا دور …
من چه در وهم وجودم، چه عدم، دل تنگام
از عدم تا به وجود آمدهام، دل تنگام
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگام...
خوشهای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگام
ای نبخشوده گناه پدرم، آدم، را !
به گناهان نبخشوده قسم، دل تنگام
باز با خوف و رجا سوی تو میآیم من
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگام
نشد از یاد برم خاطرهی دوری را
باز هم گر چه رسیدیم به هم دل تنگام
فاضل نظری
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است