در غربت خویشتن وطن کردم پیراهن کاغذی به تن کردم دل باز نداشت از تهی دستی دل را با شعر خود کفن کردم هرجا که نماز غربتی خواندم یادی ز حسین (ع) و از حسن (ع) کردم هم بوسه به جانماز گل دادم …
در غربت خویشتن وطن کردم
پیراهن کاغذی به تن کردم
دل باز نداشت از تهی دستی
دل را با شعر خود کفن کردم
هرجا که نماز غربتی خواندم
یادی ز حسین (ع) و از حسن (ع) کردم
هم بوسه به جانماز گل دادم
هم سجده به یاس و یاسمن کردم
خون نفسم چکید و جوهر شد
خون دل خویش را سخن کردم
نیزه را سرور من! بستر راحت کردی
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی
به لب تشنه ات آن روز اشارت می کرد
خاتمی را در انگشت شهادت کردی
بانگ » لبیک« که حجاج به لب می آرند
آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی...
محمد علی عجمی
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است