امروز با سعدی ـ پنجشنبه ۱۷ شهریور

بازت ندانم از سر پیمان ما که بود؟ باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد؟ چندین وفا که کرد چو من در هوای تو؟ وانگه ز دست هجر تو چندین جفا که برد؟ بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من …

بازت ندانم از سر پیمان ما که بود؟
باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد؟
چندین وفا که کرد چو من در هوای تو؟
وانگه ز دست هجر تو چندین جفا که برد؟
بگریست چشم ابر بر احوال زار من
جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد؟
گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای
گفتا: کدام دل، چه نشان، کی، کجا، که برد؟
سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست
ما را غم تو برد به سودا، تو را که برد؟
توفیق عشق روی تو گنجی است تا که یافت؟
باز اتّفاق وصل تو گویی است تا که برد؟
جز چشم تو که فتنهٔ قتّال عالم است
صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد؟
سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد؟