دزده و مرغ فلفلی

کودکی‌های بسیاری از ما با خاطره کتاب‌های روانشاد منوچهر احترامی گره خورده است؛ از «حسنی نگو یه دسته‌گل» تا «دزده و مرغ فلفلی» و «حسنی ما یه بره داشت»، «حسنی و گرگ ناقلا»، «حسنی باباش …

کودکی‌های بسیاری از ما با خاطره کتاب‌های روانشاد منوچهر احترامی گره خورده است؛ از «حسنی نگو یه دسته‌گل» تا «دزده و مرغ فلفلی» و «حسنی ما یه بره داشت»، «حسنی و گرگ ناقلا»، «حسنی باباش یه باغ داره» که هنوز هم سطرهای این کتاب‌ها در ذهن چند نسل (پدران، مادران، کودکان و نوجوانان) باقی مانده است و چه بسیار کودکانی که امروز خودشان این کتاب را برای دختر یا پسرشان می‌خوانند.
نکته مهم درباره منوچهر احترامی تاثیرگذاری دامنه‌داری بود که او با خلق حسنی در ادبیات کودک و نوجوان به جا گذاشت؛ حسنی احترامی اگرچه شیطون و بلا بود اما به دلیل باورپذیر بودن و صمیمیتی که داشت هنوز هم دوست داشتنی‌ترین شخصیت ادبیات کودک ما است.
توی ده شلمرود / فلفلی مرغش تک بود
یه ده بود و یه فلفلی / یه مرغ زرد کاکلی
یه روز که خیلی خسته بود/ کنج اتاق نشسته بود
یه دزد رند ناقلا/ شیطون و بدجنس و بلا
اومد و یک کیسه آورد/ کاکلی رو دزدید و برد
تنگ غروب که فلفلی / رفت به سراغ کاکلی
نه آب بود و نه دونه بود/ نه کاکلی تو لونه بود
داد زد و گفت
مرغ کاکلی / تپل موپولی
دست و پا گلی / نوک حنایی، کجایی؟
فلفلی هی صدا زد / اما جواب نیومد
تنها یه رد پا به جا / مونده بود اون دوروبرا
آقا فلفلی / قبا به تن / شال به کمر
گیوه به پا/ کلاه به سر
یه کوزه آب / یه سفره نون
از توی ده اومد بیرون
کدخدا گفت / اوقور بخیر
مگه با ما قهری فلفلی؟ / عازم شهری فلفلی؟
فلفلی گفت
اون مرغ زرد پا کوتاه
کاکل حنای نوک طلا
که صد تومن
می‌خریدنش نمی‌دادمش
دزده گرفت و بردش
میرم که پیداش بکنم
دزده رو رسواش بکنم...