امروز با سعدی ـ شنبه ۲۲ مرداد

فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد دودش به سر در آمد و از پای در فتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد یکبارگی جدا ز کلاه …

فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر در آمد و از پای در فتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یکبارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
عشق آمد، آنچنان به دلم در زد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
بر من مگیر، اگر شدم آشفته دل ز عشق
مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد
سعدی، ز خلق چند نهان راز دل کنی؟
چون ماجرای عشق تو یک یک به در فتاد