ابراهیم با تو می ماند

عشق همیشه در اندوه ما بوده است ، گر چه ما گاه چنین ناباک و افسار گریخته راه رانده ایم که هیچ دوستی ، دوست خود در آلودگی نتواند دید که همه زیبایی و نکویی ، دوست خویش را خواهد که باشد …

عشق همیشه در اندوه ما بوده است ، گر چه ما گاه چنین ناباک و افسار گریخته راه رانده ایم که هیچ دوستی ، دوست خود در آلودگی نتواند دید که همه زیبایی و نکویی ، دوست خویش را خواهد که باشد ، این شد که امروز ما ، در میان نامحرمانیم و طعنه هر بیگانه و حسودی در پی ماست ، پس باشید تا به خانه باز شویم تا استقبال ملائکه و صاحبان درگاه ببینید که چگونه ما را به زینت مؤمنان بیارایند همچنان که روز عید آن مادر مهروان ، یگانه فرزند خویش را به لباسهای گوناگون و زیورهای رنگارنگ بیاراید تا دوست و دشمن ببینند و بدانند که فضل و لطف مادر با کیست !
ثمّ هذا النصیحهٔ که امروز ما را منگرید که نه در سرای خویشتنیم که ما را به این خارستان دنیا اسیر آورده اند ، ما بازداشتگان دوستیم به خطای دوست داشتن ، آیا نبینی که کودک چون حدث کند ، مادر وی را بشوید و صد بوسه بر اندام وی زند و در این میان نه از گند حدث باک دارد و نه از ملامت مردمان هراس ، پس دانشمندان بخوانند که از دین چه میدانم که اگر همه ، روز باشد و هیچ شب نباشد زندگانی دشوار باشد و اگر همه شب باشد و هیچ روز نباشد ، مردم سیه دل گردند ، پس چون به حقیقت بنگری که چرا آسمان سیاه است، گناه ما را چون نمک در دیگ یابی که دیگ بی نمک هیچ طعم ندارد ، أمّا دیگ پرنمک هم بی معنا و سرد است ، اینست که خدای تعالی نیز دوست دارد گاها با امّت خویش عتاب کند چه عتاب کردنی ، کلّ یوم هو فی شأن ، یکی نیکو روی و یکی زشت ، یکی عاقل یکی دیوانه ، یکی کر و یکی کور ، یکی را دست و پای نه و یکی را چندان زور که اگر مشت بر پیشانی پیل زند از پای بیفکند و دیگری را چندان قوّت ندهد که مگس از خود بازدارد ، یکی را شب و روز در کار سخت افکند و آخر یک نان به وی ندهد و یکی را دست و پای بسته چندان ملک فرا رویش نهد که حساب آن نتوان کرد ، یکی به علم خواندن شود شاگرد ، آن یکی را نخوانده با جهد کند استاد ... و هیچ کس نتوان گفت که آن چرا و این چون ؟!
و من این علم خود در شما ننهادم تا شمایان را عذاب کنم تا در روید به بهشت من که من از طهارتی پاک گفتم
و نه از آب گفتم و مگر نه اینکه واعظ آگاه وعارف دلسوز باید درد دین و سوز محبت داشته باشد ؟!
فیا للأسفا که اکنون در میان قومی گرفتارم که اگر هرچه ایشان کنند ما نکنیم ، ما را بد دین یاد کنند وگر هرچه ایشان گویند ما نگوئیم ، گبر و متعصب ما را نام کنند وگر هم امر به معروف و نهی از منکر کنیم همانا در خون خویش سعی کرده ایم و لیکن روزها را فردایی خواهد بود و در قیامت جوابها باز داده خواهد شد ، پس حبّذا ظریفا ، خوشا سخنان مرا به یاد دارید که همه دان خدای هست و دانیال ، أنا منم که خلیلم کز خزینه فضل و جود و کرم خدایم - عمّ نداله - چندان جان خاطیم از علوم روزی شد که در عصر خویش هیچ أحدی بر من ردّ نتواند الّا اندکی !
پس اگر در مسأله ای با من خلاف کردنید ، حق همه آنست که من خواهم گفت ، چه همه سخنان ما بکر است و نه کبر و نه زبان زده هر کسی ، همچنان که زنان همه زن باشند ، خوش بوی و خوش طبع و نکو روی ، أمّا بکرشان را اگر نه حتّی نکو روی باشد او را لذتی دیگر باشد که دست زده دیگری نباشد !
ثمّ سخن الهامی ما هم چنین باشد ، آن را طراوتی و حراقتی دیگر باشد که سخنان صحفی شما اینگونه نباشد !
و این را نه من میگویم که بهترین جهانیان و ماه ترین خلق ، محمد مصطفی میگوید : چه بسا آگاهانی که امر و نهی خدا میشناسند ولیکن به نزد مردمان حقیرند و او را به چشم خواری نگرند و جمال و نظری در خلق ندارند و لیکن در قیامت آنانند که رستگارانند و چه بسیارند ظریفان و نکوسخنگویانی که به نزدیک مردمانند ولیکن نزد الله از هلاک شدگان و نصحت لکم و لکن أنتم لا تحبّون النّاصحین ! الأمالی شیخ طوسی ص۳۹۳


دانیال دهقانیان