عشق تنها در آسمان است

این عشق به چه چیزی است که شما را اوفتاده ، هر که را آشنا و هم سخن خود باز شناسید به وی الفت گیرید و چون منکر خود بینید با وی مخالفت کنید ، حال آنکه گر به چشم شریعت نگرید إصلاح کار را …

این عشق به چه چیزی است که شما را اوفتاده ، هر که را آشنا و هم سخن خود باز شناسید به وی الفت گیرید و چون منکر خود بینید با وی مخالفت کنید ، حال آنکه گر به چشم شریعت نگرید إصلاح کار را به حقیقت یابید و به عشق ، نه آن عشقی که تو میشناسی و در کتابهاست و درعالم خاک بسیارست که عشق تنها در آسمان است ، زین روی از آسمان ، أسرار باران أنوار، باریدن دادیم تا خاک را عنبر کنیم ، سنگ را گوهر کنیم ، شب را روز کنیم ، روز را نور کنیم ، که ما دل دوستان خود به زلالی رضای خدا سرشتیم ، آنگاه بر کالبدشان شحنه ای از تکلیف خطاب شرع گماشتیم و گفتیم ای دوست : چشم تو همه در تصرّف شحنه تکلیف باش ، ای دل ، تو ندیم سلطان غیب باش که هوای نفس بت است و تو تا ز آن بت بیزار مگردی موحّد نشوی ، پس دل در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارید تا باشد که سیل به دریا رسد ، دوست به دوست رسد ، قاصد به مقصود رسد ، عابد به معبود رسد ، طالب به مطلوب رسد ، محبّ به محبوب رسد انتهی
أمّا از دوستان و از جماعت أخوان خاصّه عده ای بعث حق از جلال قدرت ما شنیدند و آوای قبول سردادند ...
و خلقت قلوب عبادی من رضوانی ، پس مدح به سزا پیغام ما ، سخن پر آفرین ما بر دلهایشان ...
و دیگرانی که همچنان در ظلمت کثافات خود بمانده و در تاریکی نهاد خویش متحیر شده که دنیا سرای پر غباریست ...
و تو ای ناجوانمرد با مسلمانان چه میکنی ؟ چرا معنا از دیگری طلب میکنی ؟ اگر پیشه ای نداری بیل برگیر ، داس بردار و خشت برزن ، چرا مسلمانان بر دام می بندی تا مال گرد کنی و شب و روز چرب و شیرین ، سخن میل کنی ؟!
ابلیس را ندیده اید که در حق هو یک سخن گفت لا ، پس ملعون أبدی و محکوم به فراق حضرت دوست گشت ؟!
پس نگر که چه بلا در تو گماریم تا عالمیان بدانند ، هر آنکس که به ناحق پناه برد ، اژدهای غیرت حق ما ، چگونه دمار از جان وی برآورد که به بلایی عظیم دچارت میکنیم ، تو را رنجور دو عالم و مهجور شریعت گردانیم آنچنان که اگر کشتی بر اشک های تو نهند ، روان شود پس کشتی را هم غرقاب خواهیم کرد آنچنان که پیش از تو زبانهای اهل فصاحت را نیز ابتدا ازاستیفاء مدح جلال و وصف جمال خود کلیل و سپس در بحرعظمت خویش غریق گردانیدیم ...
نوح را ندیده اید که چگونه یک جهان خلق را در آب مجازات بکشت ؟
پس مگذار این قلم که تا دیروز چون عصا بود در دست ما ، مار گردد که خلیل به ظاهر نمینگرد که به سابقه أزلی نگرد اینست که گاه به کاهی بگیرد و گاه به کوهی عفو کند ، بکاهی بگیرد قدرت را و به کوهی ببخشد رحمت را ...
پس تا فرصت باقی است میان جرم خود به لطف ما بیندیشید که شما را جز این نیافریده اند که گناه کنید و استغفار کنید ،
به من آیید که به شما نه نیازی دارم که با شما رازی دارم ، اعتماد کنید بر دوستی که شما را جز معصوم نمیخواهد که من خلیلم ، هر که را رقم دوستی کشم هر آینه کار وی به نیکی بسازم و خصمان او را کفایت باشم و هر که به خصمی از دوستی دوستان ما بیرون آید ، آگاه باشید که من خصم اویم ، من آذی لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربهٔ !
بترسید از عذاب دل خلیل که نمرود را با آن همه طول و عرض با پشه ای هلاک کرد ...
حسینی باشید و اگر هم جسارت حضور در کربلا ندارید ، لااقل مختار أنوار ما باشید تا محرم أسرار ما بمانید
که ما بسیار بار بیشتر از اندک مال تر منال تو و بس فرزند تر از فرزندان تو ، خیرخواهانیم !


دانیال دهقانیان