گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟ ای که انصاف دل سوختگان می ندهی خود چنین روی نبایست نمودن به کسی روزی اندرقدمت افتم وگر سر برود به ز من در سر …
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟
ای که انصاف دل سوختگان می ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندرقدمت افتم وگر سر برود
به ز من در سر این واقعه رفتند بسی
دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم بکمند هوسی
چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی
سعدیا، گر ز دل آتش به قلم در نزدی
پس چرا دود به سر میرودش هر نفسی؟
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است