غزل ابر

چگونه بی تو نباشم ز زندگی دلگیر که مانده ام به طلسم امید ، در زنجیر تو را نه دست نوازش ، مرا نه پای طلب حکایتی است تمنای ما ،بهر تقدیر همیشه دیر رسیدن ،همیشه در همه عمر کجاست مرگ …

چگونه بی تو نباشم ز زندگی دلگیر
که مانده ام به طلسم امید ، در زنجیر
تو را نه دست نوازش ، مرا نه پای طلب
حکایتی است تمنای ما ،بهر تقدیر
همیشه دیر رسیدن ،همیشه در همه عمر
کجاست مرگ خدایا ،چه دیر کرد چه دیر
توان شنود عزیزا، بدون شرح وبیان
حدیث تلخ اسارت ز گریه های اسیر
ملال گریه مجالی نداده ،می شکنم
سکوت خسته شب راز ناله شبگیر
نه ابر داد شرار دل مرا تسکین
نه بو سه های سرابم دگر دهد تاثیر
به صعب مشکل ما ، هیچ کس نخواهد یافت
کلید معجزه ی صبح ، در شب تدبیر
روا نبود میان من و تو پیوندی
ندانم از که توان خواست عذر این تقصیر
شتابناک گذر می کند جوانی ها
در انجماد غم کوتوال قلعه پیر
هلا به بارقه ای از محبت ای همه خوب
مراز خویش رها کن ،مرا ز من بپذیر

محمد جواد محبت