امروز با سعدی ـ چهارشنبه ۲۴ فروردین

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید این لطافت که تو داری، همه دلها بفریبد وین …

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری، همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری، همه غمها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبا
چون تو دارم، همه دارم. دگرم هیچ نباید
دل به سختی بنهادم، پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمّل نکند، عهد نپاید
با همه خلق نمودم، خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند، به همه کس بنماید
گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی
آنکه روی از همه عالم به تو آورد، نشاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا، دیدن زیبا نه حرام است ولیکن
نظری گر بربایی، دلت از کف برباید