امروز با سعدی

صاحبا، عمر عزیز است،‌غنیمت دانش گوی خیری که توانی، ببر از میدانش چیست دوران ریاست؟ که فلک با همه قدر حاصل آن است که دائم نبود دورانش آن خدای است تعالی، ملک‌الملک قدیم که تغّیر …

صاحبا، عمر عزیز است،‌غنیمت دانش
گوی خیری که توانی، ببر از میدانش
چیست دوران ریاست؟ که فلک با همه قدر
حاصل آن است که دائم نبود دورانش
آن خدای است تعالی، ملک‌الملک قدیم
که تغّیر نکند ملکت جاویدانش
جای گریه است بر این عمر که چون غنچه گل
پنج روز است بقای دهن خندانش
دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگر باره به خون در، نبرد دندانش
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسر نشود درمانش
هر که داند نفشاند به زمستان در خاک
نا امیدی بود از دخل به تابستانش
گر عمارت کنی از بهر نشستن،‌شاید
ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش
دست در دامن مردان زن اندیشه مدار
هر که با نوح نشیند،‌چه غم از توفانش؟
معرفت داری و سرمایه بازرگانی
چه به از دولت باقی؟ بده و بستانش
دولتت باد و گر از روی حقیقت پرسی،
دولت آن است که محمود بود پایانش
خوی سعدی است نصیحت، چه کند گر نکند؟
مشک دارد، نتواند که کند پنهانش