گفتهاند که شعر دیروز ایران شعر درونگرا (سوبژکتیو) بوده است و از دوران نیما به بعد که شعر امروز آغاز میشود، شعر ایران به برونگرایی(ابژکتیویسم) روی آورده است و توضیح دادهاند …
گفتهاند که شعر دیروز ایران شعر درونگرا (سوبژکتیو) بوده است و از دوران نیما به بعد که شعر امروز آغاز میشود، شعر ایران به برونگرایی(ابژکتیویسم) روی آورده است و توضیح دادهاند که شعر درونگرا، میخواهد ذهنیت و عوالم درونی شاعر را بیان کند و در این راه حتی اگر از عناصر بیرونی (محسوسات و پدیدههای طبیعی) بهره ببرد و آنها را به خدمت بیان ذهنیت شاعر دربیاورد.
یعنی درخت و رودخانه و باران و سنگ و دریا، در شعر گذشته ما در واقع نشانههایی هستند برای بیان ذهنیتهای شاعرانه و همان درخت و رودخانه واقعی و محسوس و طبیعی نیستند.
این بحث بهگونهای دیگر هم مطرح شده است و آن اینکه شعر قدیم حاصل تجربههای عینی و حسی نیست، بلکه حاصل مطالعات شاعر در دیوان شاعران دیگر و تخیلات و عادتهای ذهنی اوست. بنابراین اشیا و پدیدههای شعر او، محسوس و ملموس نیست. او شمع و گل و پروانه و عاشق و معشوق را در اشعار دیگران دیده و به همان کیفیت در شعر خود به کار برده است. اما سخن بر سر این است که درونگرایی و برونگرایی در اشعار همه شاعران در همه دورانها دیده میشود و در هر دوره و حتی در شعر هر شاعر ممکن است یکی از این دو پررنگتر باشد و هیچیک از این دو شیوه نگاه به جهان بر دیگری برتری ندارد. دیگر این که شعرهایی که حاصل تجربههای عینی سراینده است در برابر شعرهای تقلیدی، در آثار همه شاعران بزرگ وجود دارد و هیچ شاعری نیست که از تقلید و تأثیر مصون باشد. روشن است که گذار زمان و اقبال جامعه ادبی و ارزیابیهای علمی معیار نسبی خوبی است برای شناخت خلاقیت و جدا کردن آن از تکرار و تقلید.
با همه پیچیدهنویسیهایی که در بیان مدرنیته و وجوه مختلف آن بهکار میرود و با همه اصطلاحات و تعابیری که برای زینت بخشیدن به این شیوه نگاه به جهان وضع شده است برای آنکه بگویند مدرنیته کشف بزرگ و بیسابقه قرنهای اخیر است؛ اگر نیک بنگریم نه آنچه مدرنیته بیان میکند چندان پیچیده است که نیازی به اینهمه دشوارگویی داشته باشد و نه حتی این شیوه نگاه به جهان و انسان چندان تازه و بدیع است که چشمها را خیره کند.
خلاصه سخن مدرنیته این است که در جهان هیچ راز و رمز و هیچ معنایی، ورای آنچه محسوس و مشهود است وجود ندارد و آنچه بهعنوان معنویت، عالم معنا، متافیزیک، خالق جهان، معاد، عشق، کمال، رسالت انبیا، جهان غیب و از این قبیل مفاهیم در فرهنگ بشری است، چیزی غیر از خیالات و اوهامِ انسان پیش از دوران مدرن نیست، انسانی که به دلیل نقص دانش، پاسخ علمی و تحلیل عقلانی برای پدیدههای جهان نداشت و ناگزیر با خیال و وهم، برای خویش عالم معنا و جهان غیب ساخت و ناشناختههای جهان را به آن عالم خیالی منتسب کرد. یکی از شاعران باورمند به مدرنیته گفته بود که عشق چیزی نیست غیر از علاقه یک زن و یک مرد به هم و وصال عبارت است از همبستری آنان با هم و هرچه افزون بر این است خیالات و اوهام است. به همین سادگی!
اما بهراستی آیا انکار جهان غیب و عالم معنا و اتکا به حواس پنجگانه و عقل استدلالی برای شناخت جهان به اندازه تاریخ بشر سابقه ندارد؟ آیا همه پیامبران در میان مخالفان و منکران خویش با گروهی از باورمندان به این نگرش مدرن رویارو نبودهاند؟ آیا انسانمداری (اومانیته) که گل سرسبد رهاوردهای جهان مدرن است از قدیمیترین نظریههای صاحبان قدرت و ثروت نیست؟ آیا انسان پیش از دوران مدرن، وقتی مسحور و شیفته زیبایی یک شاخه گل میشد، نمیدانست که این گل چیزی نیست غیراز مقداری عطر و رنگ و برگ؟ یا مثلاً عقلش قد نمیداد که معشوق چیزی نیست غیراز مقداری پوست و گوشت و استخوان و چربی؟ یعنی همین چند تا میکروسکوپ و لوله آزمایشگاه و کامپیوتر و جدول تناوبی عناصر توانستهاند تمام حقایق جهان را کشف کنند و انسان را از زنجیر اوهام و خرافات برهانند؟
اسماعیل امینی
شاعر و پژوهشگر
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است