شعر عاشورایی

● شعر های عاشورایی برگی از آسمان زمین افتاد ، روی دستان باد می چرخید میوه ها را کلاغ ها بردند ، استخوان های باغ می لرزید بغض تاریخ و غم تراکم کرد ، درگلو ،عاشقانه ها یخ زد چرخ …

● شعر های عاشورایی
برگی از آسمان زمین افتاد ، روی دستان باد می چرخید
میوه ها را کلاغ ها بردند ، استخوان های باغ می لرزید
بغض تاریخ و غم تراکم کرد ، درگلو ،عاشقانه ها یخ زد
چرخ چرخید و آسمان جا خورد ، دل تهی کرد و ابر نعره کشید
افتضاحی دوباره از مردم ، سیب سرخی و یا کمی گندم ...
بازخوردِ حماقت قابیل ، گله ای گرگ در لباس سپید
خون سهراب ها به جوش آمد ، چشمهایی نشانه ی غیرت
صف کشیدند گله ای کفتار ، حُر به مانند شیر می غُرید
بالبانی تشنه در کشاکش جنگ ، گرمی تیرو نیزه را حس کرد
چهره اش رنگ عاشقانه گرفت ، روی ماه ِ حسین را می دید
ناگهان چون پرنده ای پر زد، ماتمی بس عظیم شعله کشید
رفتنش رنگ و بوی سرخی داشت ، هر طرف راغروب می پاشید
جسم هایی بدون نام و نشان ، زخمی و پاره پاره و بی سر
طاقت روزگار را خشکاند ، دردِ بسیارو رنجهای شدید
ناله هایی میان آتش و دود ،دشت را زرد و قهویی می کرد
روز را سرد و بدتر از دیروز ، دست و پای زمانه می لرزید
رنگ رخسار کوچه ها شب شد، یک شبه پشت نخلها خم شد
آسمان رنگ سوگواره گرفت ، درد او را کسی نمی فهمید
روزهایی پراز محرم بود ، قلب تاریخ را به خون آلود
بیت ها را عقیم و ناقص کرد ، شعر شوریده شد دوباره شهید
تا ابد فال قهو ه ها بد شد، کام ها خشک و تلخ و بغض آلود
بر زبان زمانه جاری شد ، لعنت و مرگ بر سپاه یزید
۲۲/۹/۱۳۸۹
● تقدیم به امام حسین (ع)
شب می گذشت و دست قضا بر صلیب بود
مردی که از سلاله ی پاک و نجیب بود
شمشیر و سنگ و تیر به خورشید می زدنند ...
از تنگنای فاجعه دل ، ناشکیب بود
آوای غربتی نفس ظهر را برید
حُری نمانده بود و نگاهی غریب بود
خونابه از قساوت شمشیر می چکید
در آسمان فغانه و اشک و نهیب بود
یک سنگ دل چراغ هدایت شکست و رفت
از عشق و مهر و عاطفه او بی نصیب بود
ابری سیاه دور زمین را احاطه کرد
گویا زمان بدون فرازو نشیب بود
نفرین به سنگ دلی که به خون کشید
خورشید عشق را که بدون رقیب بود
آن دم به رغم پهنه ی خونین کربلا...
شب می گذشت و حسابی عجیب بود
حالا هزار سال پس از آن عروج سرخ
مردی که بر لبش دَمِ امن یجیب بود
گویا کنار تربت تنها مرید خود
از حال رفته گرچه کمی نا نجیب بود
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی ۱۷/۹/۱۳۸۹
● تقدیم به امام حسین (ع)
از وداع آخرینت ماه لرزان می شود
عرش می گرید پیاپی ، ابر حیران می شود
تا رگت را می زند آن تیغ بی شرم و حیا
از خجالت کوه ها با خاک یکسان می شود
رنگ سرخی داشت از روز ازل پیراهنت
دشت ، از تقدیر تو هر سال بی جان می شود
باد می تازد درونِ دشت ها و دره ها
مرثیه می خواند و فصلِ زمستان می شود
دربیابان آب از شرم لبان تشنه ات
زیر تلی از نمک ناچار پنهان می شود
گرچه با((نی ))می زند آتش به لبهای شما
من یقین دارم پس از این(( نی ))پریشان می شود
مرثیه می خواند و ماییم و سیل اشک و غم
برنیستان تا ابد غم نامه تاوان می شود
لحظه لحظه شرمساری مانده در قلب زمان
روی بیرقهای مشکی رنگ ، عنوان می شود
خون پاکت گر چه بر روی زمین جاری شده است
نهضت آزادیت ، سرمشق انسان می شود
ای ذبیح قبله گاه عشق و ایمان و جنون
ای که جانت در منای عشق قربان می شود
لحظه ای جایم بده امشب کنار تربتت
درد و رنجم با نسیمت ساده درمان می شود
می گریزم از شب و از رنجهای بی امان
قلب من با لطفت امشب نور باران می شود
م- شوریده ۱۷/۹/۱۳۸۹ سید مهدی نژادهاشمی


وقتی که عشق یک شبه تکفیر می شود
از ناگزیر فاجعه دل پیر می شود ‏
فریاد های علقمه بیداد می کند
موجی عظیم، طعمه ی شمشیر می شود
بی شک که رکن عالم امکان شکسته شد ...
وقتی که مرگ میکده تدبیر می شود
مشکی هزار تکه شدو خونبهای آن
افتاد بر زمین ((می)) و تبخیر می شود
در دشت نینوا نفس صبح خسته ای
بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود
نجوای عشق از لب خورشید می چکد
بر روی نیزه آینه تکثیر می شود
قابیل های مست تر از گرگهای شام
خون می مکندو نوبت تزویر می شود
یک منجلاب شوم زمین را احاطه کرد
وقتی که ننگ کوفه فراگیر می شود
خونِ حسینِ (ع) فاطمه (س) از زیر سنگ ها
مانند بغض دجله سرازیر می شود
ای ریگ زار تلخ تو را با جنون چه کار ....
این خاک کبریاست که تطهیر می شود
حالا هزار سال از آن واقعه گذشت
اینجا هزار معجزه تعبیر می شود
اینجا کنار تربتت آقا امام من
شوریده بر ضریح تو زنجیر می شود
تا وا شود بهانه ی این بغض های تلخ
اینجا بهشت یک شبه تقدیر می شود
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی ۳۰/۷/۱۳۸۹
تقدیم به حضرت زینب (س)
خورشید همواره تو را در یاد خود دارد
ای آنکه با فریادهایت ابر می بارد
وادی به وادی رقتی و از ظهر عاشورا
این دشت ها با هرکلامت لاله می کارد
با خیزران می زد به لبهای حسینت زخم
ای کاش آن ظالم تو را دیگر نیازارد
بی شک رقیه بی پدر یکریز می گرید
سررا روی شانه هایت کاش بگذارد
زینب فدای ناله هایت این دل تنگم
وقتی که با جام شفق خورشید می آرد
زینب به رنگ رفته ی این روزها سوگند
خورشید هم دست از سر غم بر نمی دارد
این دشت ها در سوگ هفتادو دوتن حالا
باید که دست عافیت بر باد بسپارد
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی ۶/۸/۱۳۸۹


از وداع آخرینت ماه لرزان می شود
عرش می گرید پیاپی ، ابر حیران می شود
تا رگت را می زند آن تیغ بی شرم و حیا
از خجالت کوه ها با خاک یکسان می شود
رنگ سرخی داشت از روز ازل پیراهنت
دشت ، از تقدیر تو هر سال بی جان می شود
باد می تازد درونِ دشت ها و دره ها
مرثیه می خواند و فصلِ زمستان می شود
دربیابان آب از شرم لبان تشنه ات
زیر تلی از نمک ناچار پنهان می شود
گرچه با((نی ))می زند آتش به لبهای شما
من یقین دارم پس از این(( نی ))پریشان می شود
مرثیه می خواند و ماییم و سیل اشک و غم
برنیستان تا ابد غم نامه تاوان می شود
لحظه لحظه شرمساری مانده در قلب زمان
روی بیرقهای مشکی رنگ ، عنوان می شود
خون پاکت گر چه بر روی زمین جاری شده است
نهضت آزادیت ، سرمشق انسان می شود
ای ذبیح قبله گاه عشق و ایمان و جنون
ای که جانت در منای عشق قربان می شود
لحظه ای جایم بده امشب کنار تربتت
درد و رنجم با نسیمت ساده درمان می شود
می گریزم از شب و از رنجهای بی امان
قلب من با لطفت امشب نور باران می شود
م- شوریده ۱۷/۹/۱۳۸۹ سید مهدی نژادهاشمی



سید مهدی نژاد هاشمی