امروز با سعدی

با دوست باش، گر همه آفاق دشمنند کو مرهم است، اگر دگران نیش می‌زنند ای صورتی که پیش تو خوبانِ روزگار همچون طلسم پای خجالت به دامنند یک بامداد اگر بخرامی به بوستان بینی که سرو …

با دوست باش، گر همه آفاق دشمنند
کو مرهم است، اگر دگران نیش می‌زنند
ای صورتی که پیش تو خوبانِ روزگار
همچون طلسم پای خجالت به دامنند
یک بامداد اگر بخرامی به بوستان
بینی که سرو را ز لب جوی برکنند
تلخ است پیش طایفهٔ جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند
ای متقی، گر اهل دلی، دیده‌ها بدوز
کاینان به دل ربودن مردم معینند
یا پرده‌ای به چشم تأمّل فرو گذار
یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند
جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف
صندوق سر تست نخواهم که بشکنند
حسن تو نادر است درین عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش برمنند
گویی جمال دوست که بیند چنانکه اوست؟
الا به راه دیده سعدی نظر کنند