من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود؟ سر نه چیزی است که شایستهٔ پای تو بود خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر وین نباشد، مگر آنوقت که رای تو بود ذرهای در همه اجزای من مسکین نیست …
من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود؟
سر نه چیزی است که شایستهٔ پای تو بود
خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر
وین نباشد، مگر آنوقت که رای تو بود
ذرهای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذره معلق به هوای تو بود
تا تورا جای شد ای سرو روان، در دل من
هیچکس می نپسندم که به جای تو بود
به وفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مهر و وفای تو بود
غایت آن است که ما در سرکار تو رویم
مرگ ما باک نباشد، چو بقای تو بود
من پروانه صفت، پیش تو ای شمع چگل
گر بسوزم گنه من، نه خطای تو بود
عجب است آنکه تو را دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود
خوش بود نالهٔ دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امید دوای تو بود
ملک دنیا همه با همت سعدی هیچ است
پادشاهیش همین بس که گدای تو بود
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است