زوزه ی شیرینت را آفتابی کنم

مرگ که می زاید همه ی افسوس های قد و نیم قد نقطه ی ماندگاریشان دامان خاک است اینجا ابرهای من و تو همیشه پشت خطوط باران اول تر می ایستند وقتی آسمانت اشک نریزد زمین در اشاره ی انگشتانم …

مرگ که می زاید
همه ی افسوس های قد و نیم قد
نقطه ی ماندگاریشان دامان خاک است
اینجا ابرهای من و تو
همیشه پشت خطوط باران اول تر می ایستند
وقتی آسمانت اشک نریزد
زمین در اشاره ی انگشتانم گم می شود
این عقربه ها بدهکار هیچ ایستگاهی نیستند
و آنگاه که از چشم زمان به پایین
پرت می شوند
خیس تر از دانه های برف
بر گونه ی احساسم می نشینند
بگذار شعرهایم
در بلند ترین جیغ سکوت
چنا ن فریادی گوارا
زوزه ی شیرینت را آفتابی کنند.

عابدین پاپی