درخت هنوز سرپاست

این کولی وش واژگان تار به تار گیسوانت را فتح می کنند هیچ مرگی فاصله ی من و تابوت را اندازه نگرفته مگر می شود باران پریشانی تو را اشک نخواند و اضطراب را بی هیچ آرامش در بی قراری …

این کولی وش واژگان
تار به تار گیسوانت را فتح می کنند
هیچ مرگی فاصله ی من و تابوت را اندازه نگرفته
مگر می شود
باران پریشانی تو را اشک نخواند
و اضطراب را بی هیچ آرامش
در بی قراری غم نریزد
هنوز هم می توان هزاران آذر را در فروردین
عبور داد
آن جا کسی جاری نیست
در کرشمه ی مطلوبی که بین سه حرف
درد غم و شادی را بازی کند
درخت هنوز سرپاست
تنها جنگلش را بریده اند
فرجام باران میبارد
و چشم ها را رودخانه می کند .
عابدین پاپی