یک اشک فاصله

بر سینای همین دشت تپه حراج می کنند یک چشم فاصله دارند چشم های عشق چه حس غریبی سال ها بود که پشت پلک هایت گریه نریخته بودم نگو هنوز زود است و این حادثه جایش اینجا نیست امروز هیچ …

بر سینای همین دشت تپه حراج می کنند
یک چشم فاصله دارند
چشم های عشق
چه حس غریبی
سال ها بود که پشت پلک هایت
گریه نریخته بودم
نگو هنوز زود است
و این حادثه جایش اینجا نیست
امروز هیچ ساحلی دریا را باور نمی کند
حتا
اگر فصل فصل درو هم باشد
چه کسی خواب هزار ساله ی داس را بیدار می کند
عشق قباله ی نوشته شده ی نرسیدن
و از رمی جمرات تا منای اسماعیل
شیاطین آویزانند
هنگامه ی سختی همین جاست
آنجا که برای در آغوش گرفتن
حجرالاسود لب ها
به تنهایی کافی نیست .

عابدین پاپی