امروز با سعدی

ای برق، اگر به گوشه آن بام بگذری آنجا که باد زَهره ندارد، خبر بری ای مرغ، اگر پری به سرِ کوی آن صنم پیغام دوستان برسانی بدان پری آن مشتری خصال گر از ما حکایتی پرسد، جواب ده که به …

ای برق، اگر به گوشه آن بام بگذری
آنجا که باد زَهره ندارد، خبر بری
ای مرغ، اگر پری به سرِ کوی آن صنم
پیغام دوستان برسانی بدان پری
آن مشتری خصال گر از ما حکایتی
پرسد، جواب ده که به جانند مشتری
گو تشنگان بادیه را جان به لب رسید
تو خفته در کجاوه به خوابِ خوش اندری
ای ماهرویِ حاضرِ غایب که پیش دل
یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری
دانی چه می‌رود به سرِ ما ز دست تو؟
تا خود به پای خویش بیایی و بنگری
باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری
یا دل به ما دهی، چو دل ما به دست توست
یا مهر خویشتن ز دل ما به در بری
تا خود برون پرده حکایت کجا رسد؟
چون از درون پرده چنین پرده می‌دری
سعدی، تو کیستی که دمِ دوستی زنی؟
دعویّ ِ بندگی کن و اقرارِ چاکری