امروز با سعدی

این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست ای بادِ بوستان مگرت نافه در میان؟ وی مرغ آشنا مگرت نامه در پرست؟ بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست؟ یا کاروان صبح …

این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست
وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست
ای بادِ بوستان مگرت نافه در میان؟
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پرست؟
بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست؟
یا کاروان صبح که گیتی منورست؟
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی؟
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست؟
بر راهِ باد، عود بر آتش نهاده‌اند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبرست؟
باز آ و حلقه بر درِ رندانِ شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر درست
بازآ که در فراق تو چشمِ امیدوار،
چون گوشِ روزه‌دار بر الله اکبرست
دانی که چون همی گذرانیم روزگار؟
روزی که بی‌تو می‌گذرد، روز محشرست
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمترست
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق؟
کوته‌کنم که قصهٔ ما کارِ دفترست
همچون درختِ بادیه، سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان ترست
آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمرست