امروز با سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟ مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟ دروغ گفت، گر از خویشتن خبر دارد اگر نظر به دو عالم کند، حرامش باد که از صفای …

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟
مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟
دروغ گفت، گر از خویشتن خبر دارد
اگر نظر به دو عالم کند، حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد
هلاک ما به بیابانِ عشق خواهد بود
کجاست مَرد که با ما سرِ سفر دارد؟
گر از مقابله، شیر آید، از عقب، شمشیر
نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد
و گر بهشت مصوّر کنند عارف را
به غیر دوست نشاید که دیده بر دارد
از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سری است، ندانم که او چه سر دارد؟
دریغِ پای که برخاک می‌نهد معشوق
چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد
نظر به روی تو انداختن حرامش باد
که جز تو در همه عالم، کسی دگر دارد