باز کن مصحف محمد را آن کتاب خدای احمد را آن کتابی که نور باران ست روشنی بخش قلب انسان است نامه عاشقانه خورشید آن که شد نور و بر جهان تابید دستخط علی اعلی را بهر دلمردگان مسیحا …
باز کن مصحف محمد را
آن کتاب خدای احمد را
آن کتابی که نور باران ست
روشنی بخش قلب انسان است
نامه عاشقانه خورشید
آن که شد نور و بر جهان تابید
دستخط علی اعلی را
بهر دلمردگان مسیحا را
چه کتابی است این کتاب که هست
احمد از خواندنش چنین سرمست
آیههایش تمام آیه نور
هر که آن را نخوانده باشد کور
جان دهد مرده را مسیحاوار
کم ما میشود از او بسیار
هر کجا باز میشود قرآن
مبدا ناز میشود قرآن
ناز خالق به بنده قرآن است
هر که بیاو بود پریشان است
هر کسی او را خواند، خانهاش آباد
آن که او را نخواند، رفت از یاد
حافظ و سعدی و بزرگان را
کرده از لطف خویشتن دریا
جان فدای کسی که قرآنی است
این کتاب آخر مسلمانی است
رهنمای هر آن که انسان است
نوربخش دل مسلمان است
گفت حافظ که هر چه کردم من
بوده از دولت همین گلشن
گلشن معرفت بود قرآن
به طرب آورد تمام جهان
من چه گویم به وصف آن چون من
هستم از وصف او، زبان الکن
هست دانا هر آن که قرآنی است
آن که بیاوست غرق نادانی است
ماه ضیافت
عبدالمجید فرائی
ماه رمضان بر سر خوان تو نشستیم
از غیر به جان تو در این ماه گسستیم
ابلیس در این، ماه تو در بند کشیدی
مانیز رها گشته و از وسوسه رستیم
از خویش پرستیدن خود، دست کشیدیم
گفتیم خداوند جهان را بپرستیم
گفتی بشکن جام منیت به درون آی
ما نیز زمین کوفته، آن را بشکستیم
دیروز که غفلت زده بودیم، نبودیم
امروز فناگشته و بیمار تو هستیم
از موهبت ماه ضیافت، رمضانت
خود را نشناسیم، از آن روی که هستیم
از ما نظر لطف مگردان که خوابیم
در دایره عشق تو از روز السستیم
دریاب (فرائی) سر پیمان تو مانده
از پای در این لحظه آخر ننشستیم
مرضیه اسکندری
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است