درخت خانهی ما صبح زود شد بیدار و رخت گلبهیاش را که بود هدیهی نوروزی بهار به او شتابناک به تن کرد و بعد راهی میعادگاه سبز شکفتن شد. در پشت میلههای قفس، مرغ عشق ِ زندانی میخواند …
درخت خانهی ما صبح زود شد بیدار
و رخت گلبهیاش را که بود هدیهی نوروزی بهار به او
شتابناک به تن کرد
و بعد راهی میعادگاه سبز شکفتن شد.
در پشت میلههای قفس، مرغ عشق ِ زندانی
میخواند غرق حسرت و افسوس:
ای کاش در بهار نبودم در این قفس محبوس
بودم کنار جفتم و در آشیانهام.
چه خاطرات دلانگیز عطرافشانی
درون ذهن درختان باغ ِ عاطفهها زنده میکنند
شکوفههای سفید
در این سپیدهدم یادمان نوروزی!
آری بهار آمده شاداب
و بوتههای بیشهی سرسبز آرزو
سرشار شور و شوق شکوفایی
او را کشیدهاند در آغوش نرم و گرم.
پسر به دختر گفت:
"تو نوبهاری و من هم درخت خشکیده
مرا شکوفان کن"
و بعد بارش باران بوسه شد آغاز.
سرو ایستاده است سراپا حضور ذهن
تا اولین کسی باشد
که مژدهی رسیدن پیک بهار را
میگیرد از نسیم خوش نوروز.
بهار آمده با ارمغان سبز شکفتن
و باز باغچهی عشق میزبان گل سرخ است
حیاط خانهی نقلی مهربانیها
لبالب است ز لبخند غنچههای بهاری.
من در کنار باغچه میپرسم از بنفشهها
آیا درون زندان هم
هست از شما یکی
تا مژدهی بهار به زندانیان دهد؟
چه تند میزند و بیقرار قلب صنوبر!
پر است از هیجان
چه گفته است به او نوبهار در شب پیوند؟
چه کرده با او؟
ای کاش بلبلان اسیر قفس همه
آزاد میشدند در آغاز نوبهار
تا سر دهند چهچههی سبز زندگی
سرشار از سعادت آزادی...
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است