● چلهنشینی خوش باش دل ای دل! پس از آن چلهنشینی افتاده سر و کار تو با ماه جبینی در سیر الی الله به دنبال تو بودیم ای گنج روانی که عیان روی زمینی در خلق تو آمیخته شد آینه با آب حیف …
● چلهنشینی
خوش باش دل ای دل! پس از آن چلهنشینی
افتاده سر و کار تو با ماه جبینی
در سیر الی الله به دنبال تو بودیم
ای گنج روانی که عیان روی زمینی
در خلق تو آمیخته شد آینه با آب
حیف از تو که با هر کس و ناکس بنشینی
تمثیل غم عشق تو با قلب ظریفم
یک باغ انار است و یکی کاسه چینی
لبخند تو با اخم تو زیباست که چون سیب
شیرینی و با ترشی دلخواه عجینی
دلواپس آنم که مبادا بدرخشد
در حلقه صاحبنظران چون تو نگینی
هنگام قنوت آمد و ما دست فشاندیم
آنجا که تو پیش نظر آیی، چه یقینی؟
حالی ست مرا بر اثر مرحمت دوست
چون خلسه انگور پس از چله نشینی...
▪ علیرضا بدیع
● تبر
میان این همه بلبل
میان این همه گل
میان این همه سبز و سفید و قرمز و زرد
تنها / تبر است
که میتواند درخت را بخنداند!
● اعتراف
نمیتوانم بمیرم
باورکن!
هر بار که رگم را میزنم
شعر تازهای / فواره میزند!
● مسافر
مسافری است؛ جنگ
ـ تنها و بیوطن ـ
که از سرزمینی به سرزمین دیگر میرود...
▪ عبدالصابر کاکایی
● چالوس
از شالیزار
پیراهنی سبزه
از باغهای پرتقال
خندههای کال کودکی
که ابر
بالا میرفت از درخت
و باران میافتاد به زمین...
از چندشنبه بازار
یک تُنگ دریا
برای چشمانداز تکراری پنجره
(جایی هم اگر چای تازهای دیدی
مُشتی بخر
تا در دستهای کوچکت دم بکشد)
.
.
چه میدانم؟
اصلا با چمدانی
که بر تن بقچههایت پوشاندهای بیا!
شلیته محبوب مرا بپوش
و قبل از همه چیز
چراغ را
به اشارهای بکش...
▪ علی اسداللهی
● سینه آسمان
کوهستان
آرامش چشمهایت را
به یاد نمیآورد
وقتی که
انعکاس ضجههای من
همه چیز را میلرزاند
وقتی که عقابها
شبیه گرگهای گرسنه
برسینه آسمان
پنجه میکشند ...
بیشک
درختهایی که در نگاهم خیره ماندهاند
اگر میشد
ریشه میکنند
و میگریختند
*
روزهاست
سنگینی چشمهای قهوهای تو
ریخته روی دنیای من
و گوشهایم
از فریادهای خودم
سر ریز است...
کاش
خوابت میبرد
من از رنگهای تیره میترسم
از تاریکی
از سیاه
از قهوهای
▪ نجمه بنائیان بروج
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است