درباره مجموعه داستان «و حالا عصر است»

پیش از این از «طیبه گوهری» یکی دو داستان کوتاه در مجلات ادبی، اینجا و آنجا، منتشر شده بود و دو سه داستانش هم در جوایز ادبی مورد توجه و تقدیر قرار گرفته اند. اما ۱۲ داستان «طیبه گوهری» …

پیش از این از «طیبه گوهری» یکی دو داستان کوتاه در مجلات ادبی، اینجا و آنجا، منتشر شده بود و دو سه داستانش هم در جوایز ادبی مورد توجه و تقدیر قرار گرفته اند. اما ۱۲ داستان «طیبه گوهری» در این کتاب توانسته اند در کنار یکدیگر مجموعه یی قابل تامل بسازند، خواندی، به دور از شعارزدگی و سطحی نگری. «طیبه گوهری» اگر مسائل زنان- عشق، تنهایی، بیماری، خیانت- را دستمایه داستان خود قرار داده است حداکثر تلاشش را کرده است از کلیشه های مرسوم دوری کند و فاصله بگیرد. نویسنده در یکی دو داستانش جنگ را هم دستمایه قصه گویی اش قرار داده است که از قضا از بهترین داستان های مجموعه داستان «طیبه گوهری» هستند. داستانی مثل «پلاتین» که در جشنواره ادبی «یوسف» هم مورد تقدیر قرار گرفته است و داستان فوق العاده «آهه» که روایت زندگی و مشکلات مجروحان ازجنگ برگشته و کهنه سربازانی است که جنگ را همراه خودشان و تن زخمی شان به خانه هایشان و میان خانواده هایشان آورده اند از این دست هستند.
یکی از بهترین صحنه های «آهه» که روایت مردی است که روح و جسمش در جنگ زخم برداشته است و رابطه اش با زنش که بیش از اندازه، و با وجود جر و منجرهای مرد و داد و بی دادهایش و از کوره در رفتن های وقت و بی وقتش، بیش از اندازه درکش می کند وقتی است که مرد جای دست خودش را روی صورت زن می بیند. انگار زن را در بی خبری که گاهی گرفتارش می شود زده است و... مرد از زن می پرسد دوباره بد شده بوده؟ زن می گوید نه. مرد فریاد می کشد که دروغ نگو زنیکه متقلب؛ «اینها ادامه دست های من اند.» زن یک دستش را روی گونه و دست دیگرش را روی غمباد گردنش می گذارد و می گوید؛ «اینها ادامه جنگند روی تن من... اینها سهم من است رسول...سهم ما.» کمتر قصه یی از جنگ هست که به این خوبی و دور از کلیشه و شعارزدگی داستان این مجروحان و خانواده هایی از این دست را روایت کند.
نزدیک شدنش به مرگ و دلداری دادن بی نتیجه خودش که مرگ هم جزیی از زندگی است و دست آخر فرارش از واقعیت. «لرزه های خیس» جور ناجوری واقعی است نه به این دلیل که مسائل زنان را دستمایه قرار داده است بلکه به این دلیل که مواجهه انسان را با یک نقص، با مرگ به خوبی نشان می دهد. تنهایی که خودش و هرکسی چون او در این شرایط لمس می کند. همین نگاه به تنهایی در داستان «و حالا عصر است» هم وجود دارد. قصه مردی که نمی خواهد باور کند زنش ترکش کرده است و او با همه جاهای خالی خانه تنها مانده است؛ اسیر توهم و خاطره های گذشته اش چیزی مثل هزارپا توی مغزش راه می افتد و افکارش را به هم می زند.
«خودش گفت پیگیر کارت هستم بگذار برسم، جاگیر شوم.» نگفت؟ چرا گفت و حالا در نظرش همه چیز به طرز احمقانه یی آرام است. در داستان «هزار و یک بار» هم این تنهایی و فروریختن انسان در تنهایی بی انتهایش موج می زند. گشتن به دنبال کسی، یا جایی که آرامت کند، آرامش را بهت برمی گرداند و نیافتنش. دست نیافتنی بودنش. «هزار و یک بار» هم از داستان های انصافاً عالی مجموعه خواندنی «طیبه گوهری» است که با تکنیک خوبی هم روایت شده است.

علی چنگیزی