نیم سدا در لبخند خورشید

می توان شبیه تردید شد و بی پروا در واژه ی یقین شناور گشت و با گریه های راست قامت محو کرد صداهای زرد را می توان جاده را بر دوش نفس گذاشت و خویش را شادمانه در اغوش مقصد دید نگو که …

می توان شبیه تردید شد
و بی پروا
در واژه ی یقین شناور گشت
و با گریه های راست قامت
محو کرد صداهای زرد را
می توان جاده را بر دوش نفس
گذاشت
و خویش را شادمانه در اغوش مقصد
دید
نگو که در عمق رگ هایم
انگار به هسته ی دریا رسیده ام
به اشک های خمیده ام
که گویی غبار جوانی بر رخسارشان پیداست
در سطر ها شعله میکشم
و قطار قطار واژ ه را از برای تولد صفحه
با دستان خودم پا می گیرم
تا نگویند نیم صدا در لبخند خورشید صدا می زنی
بیهوده نشدم شبیه پلک های کسی
ولی نمی دانم چگونه دست در جیب
از نردبا چشمانت به انتها رسیده ام
با چشم و دلی باز
از دهان عقاب ها صدا می زنم
عقاب هایی که مرا به دور دست می برند
و بهارم را در زمستان شما
جا می گذارم
تا رسم قلم همین باشد ...

عابدین پاپی