۴۴ سال پیش بود که همسرم کریم به خواستگاریام آمد. در آن زمان وقتی قرار شد من و او پای سفره عقد بنشینیم، بزرگترها طبق رسم و رسوم میزان مهریه و چگونگی برگزاری مراسم را مشخص کردند. …
۴۴ سال پیش بود که همسرم کریم به خواستگاریام آمد. در آن زمان وقتی قرار شد من و او پای سفره عقد بنشینیم، بزرگترها طبق رسم و رسوم میزان مهریه و چگونگی برگزاری مراسم را مشخص کردند.
در آن زمان مهریه من ۵۰ هزار تومان تعیین و قرار شد برای آخر هفته به بازار برویم و برای عروسی خرید کنیم.
من و کریم وقتی وارد فروشگاه آینه و شمعدان شدیم، هر دو نظرمان به خرید یک آینه و شمعدان بود.
پس از اینکه بزرگترها به خریدن آن آینه و شمعدان نظر موافق دادند، خرید بخوبی و خوشی انجام شد.
درست به یاد دارم که ۲۸ آبان ماه سال ۴۵ بود که من در لباس سفید عروسی و ماشین گلزده کنار کریم نشستیم تا به طرف محل برگزاری مراسم برویم.
دختری ۱۸ ساله بودم و شوهرم هم ۲۳ سال داشت. تمام خیابانها چراغانی شده بود.
کریم رو به من کرد و گفت: به خاطر تو تمام شهر را چراغانی کردهایم. از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم و از او تشکر کردم ولی پس از اینکه عکسهای عروسیمان را مرور میکردیم، یکدفعه متوجه شدم روز عروسی ما، نیمه شعبان بوده و کریم اولین شوخی زندگی را کرده است.
فاطمه بابابیگی – ۶۲ ساله
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است