هجوم جامعه شناسی به علم

در حوزه مطالعات علم شناسی یکی از فعال ترین مکاتب و مناظر نوظهور و بالنده، «مکتب معرفت شناسی اجتماعی ادینبورا» است که از اواخر دهه ۶۰ میلادی در انگلستان در برابر مدل پوزیتیویستی …

در حوزه مطالعات علم شناسی یکی از فعال ترین مکاتب و مناظر نوظهور و بالنده، «مکتب معرفت شناسی اجتماعی ادینبورا» است که از اواخر دهه ۶۰ میلادی در انگلستان در برابر مدل پوزیتیویستی از علم (logical empiricism) پدید آمد.
این مکتب چرخشی بنیادین، به لحاظ معرفتی در جامعه شناسی معرفت ایجاد شده و با طرح نسبی انگاری بنیادینی که به میان آورد، در میان سایر مکاتب جدید جامعه شناسی معرفت جایگاه ویژه و ممتازی کسب کرد. این مکتب معتقداست که در پیشرفت علم، زمینه اجتماعی و تاریخ از اهمیت بسیار مهم است و باورهای علمی محصول اجتماع هستند یعنی نظام های اجتماعی و کنش ها و فعالیت‌ها و روابط اجتماعی انسان‌ها است که باعث می شود انسان‌ها یک جور خاص به دنیا نگاه کنند و این نگاه خاص افراد به دنیا باعث می شود علم خاصی و باورهای خاصی متولد شود؛ برخلاف اعتقاد عمومی پوزیتیویست‌ها، که باورهای صادق علمی را محصول یک روش علمی و یک فرایند عاقلانه و گام به گام و الگوریتم و نظام مند در علم می دانستند.
اما در مورد پررنگ شدن این نوع نگاه جامعه شناسانه به علم چندین عامل را می توان نام برد از جمله سابقه تاریخی تأثیر عوامل اجتماعی در شکل گیری باورها و جهان‌بینی‌ها، مثالاً مشاهده می‌کنیم که جهان بینی مارکس بشدت تحت تأثیر عوامل اقتصادی است.
دیگری نظریه پارادایم و انقلاب علمی کوهن در دهه ۶۰ بود که ارائه مهم و راهگشایی از دیدگاه «پس از پوزیتیویسم» به شمار می آمد و باعث شکستن دیدگاه پوزیتیویست‌های منطقی شد که مهمترین باورها را باورهای علمی می دانستند و قائل بودند که این باورهای علمی تحت یک روش کاملاً عینی و مستقل از ذهن ما تولید می شوند و آنها این تصویر را دقیق و درست می‌دانستند.
ادعای توماس کوهن این بود که علم یک پدیده اجتماعی است که در دوران انقلاب های علمی خودشان را نشان می دهند و جایگزینی نظریه ای به جای نظریه دیگر روش مند و عقلانی نیست.
توماس کوهن با تشبیه انقلاب های درون علم به انقلاب های سیاسی جای پای عوامل اجتماعی را در علم شناسی باز کرد. در اندیشه توماس کوهن و جامعه شناسان علم است که باورهای علمیِ متأثر از عوامل اجتماعی پررنگ می شود و تاریخ علم را آکنده از تأثیر عوامل اجتماعی می دانند.
از لحاظ تاریخی در ادامه مکتب ادینبورا، مکتبی ظهور پیدا می کند به نام برساخت‌گرایی اجتماعی که قائل است که تمام باورهای ما برساخت‌های اجتماعی قرار دارد و نه تنها باورهای انسانی را می‌سازند، بلکه امور واقع را نیز می‌سازند، بلکه صدق را می سازند، بلکه توجیه را می‌سازند؛ گویی جها‌ن نقشی در ساختن باورهای ما ندارد و یا آنقدر کم رنگ که در مقایسه با عوامل اجتماعی بی رنگ و غیر قابل مطالعه است.
این نوع برساخت‌گرایی افراطی خیلی با نسبی‌گرایی تفاوتی نداشت و اگر شما معتقد باشید که اجتماع توجیه را می سازد و اجتماع است که به شما می‌گوید چه چیزی موجه است در این صورت اگر شما در اجتماع دیگری باشید احتمالاً ملاک‌های ارزیابی و توجیه شما فرق خواهد کرد و وقتی هیچ اجتماع مطلقی نداریم قاعدتاً نمی توان بین باورهای موجود در یک جامعه و جامعه دیگر مقایسه‌ای به عمل آورد و این فرم نسبی‌گرایی که از دل برساخت‌گرایی در آمد یک چالش مهم و جدی را پیش روی فیلسوفان علم قرار داد. یکی از فصل های جالب و دل‌انگیز تاریخ فلسفه علم مواجهه فیلسوفان علم با این نوع برخورد های ساخت گرایان بود. آنها به دنبال این بودند که شأن باورهای علمی را تا حدی نجات دهند.
نظریه برساخت گرایان باورهای علمی را معلول عوامل اجتماعی می دانستند، فیلسوفان علم برای این نظریه دلیل می خواستند که البته چنین استدلالی در کار نسبی گرایان یافت نمی شود.