ردپای عاشقی

در گذار این روزها و شب ها، هر جا که می روی اوست که خط به خط، کوچه به کوچه، دل به دل همه را نشان دار نام بلند عشق ساخته است. اوست که ردپای محبتش را بر گوشه گوشه شهر می بینی. همین شهر، همین …

در گذار این روزها و شب ها، هر جا که می روی اوست که خط به خط، کوچه به کوچه، دل به دل همه را نشان دار نام بلند عشق ساخته است. اوست که ردپای محبتش را بر گوشه گوشه شهر می بینی. همین شهر، همین تهران کلان که گاهی در انبوه آهن و دود و همهمه، گم می شود، همین شهر شتاب و اضطراب! درگذار این روزها و شب ها، درنگ می کند اندکی و تمام قامت می ایستد به نام بلند «حسین» و چشم که می اندازی به جای جای شهر، لبت به زمزمه می آید: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است...» به شهر و مردمش که نگاه می کنی، دلت می لرزد از شکوه نام حسین و می تپد از تب و تابی که عشق بر جان مردم انداخته. از داربست های عزا که بالا رفته، از مسجدها و تکیه های سیاهپوش، کتیبه ها و پرچم های عزا، نذرهای بی ریا، سفره های بی ادعای اطعام، ایستگاه های پرجنب و جوش صلواتی، پارچه های باریک و پرچم های کوچک سیاهی که بر آنتن اتومبیل های شهر بسته شده، زمزمه های مرثیه ای که از ماشین های عبوری شنیده می شود و همچنین زنگ تلفن های همراه که با محرم هم نواست. از هیئات باصفای بچه ها و بگومگو بر سر طبل و دهل، از قلک هایی که برای خرید پرچم سیاه و زنجیر هیئت شان شکسته شده. اصلا از همین لباس سیاهی که به تن تک تک مردم است، بی هیچ اعلام و اعلامیه ای، بی هیچ بخشنامه ای فقط به حکم و فرمان عشق!
به شهر که نگاه می کنی دلت کرنش می کند به شکوه نام بلند حسین. در همه جای شهر دلشدگان نامش گردهم می آیند. هرجا که نگاه بیندازی از حلقه سوته دلان خالی نیست.
درشمال میدان هفتم تیر، به تکیه قدیمی ارامنه برمی خوری که خادمان و نذردهندگان آن به خدمت صف کشیده اند. در قیطریه جلسه های روضه ای می بینی که پنج-شش نسل بی هیچ تعطیلی و وقفه ای درخانه ای برگزار می شود. در میدان احتشامیه در خیابان دولت، عالم خوش نفسی که منبر می رود و انبوه جمعیت عاشق درکوچه های اطراف در سرما می ایستند به عزای حضرت و می بینی همه خانه های اطراف بی ریا- میزبان عزاداران ابی عبدا... می شوند.
درخیابان های ری و ایران هم تا چشم کار می کند، درهر کوچه و محله ای، نذر و روضه و عزا برپاست.
این تب و تاب درمرکز شهر و پیرامون بازار چشمگیرتر و فراوان تردیده می شود.
از زیر پله نوروزخان و مسجد امام تا تکیه زرگرها که سالهای سال است کمر به اقامه عزای حسینی بسته اند. دراین منطقه هر صنف و رسته ای به طور سنتی، تکیه و دسته خودشان را دارند، همچنین قوم ها و زبان های مختلف را می بینی که به نام نامی حضرت عشق، علم عزا برگرفته اند. تکیه آذری های تبریزی، تکیه اردبیلی ها در چال حصار کمی پایین تر از گلوبندک که رسم و قاعده خاص خودشان را دارند.طبل و دهل و دسته ندارند و فقط درحسینیه به سبک و سیاق سنتی خود عزاداری می کنند. هیئت های معروف به «شاه حسین گویان» که در بین آذری زبان ها آشناست، با بیش از ۸۰ یا ۹۰ سال قدمت و سابقه.
دسته هایی با یک صف نه دو صف که با چوبدستی در دست راست و دستی دیگر بر شانه کناری که با ضرباهنگی آرام حرکت می کنند و با ذکر «نام حسین» درکوچه ها و خیابان های بی قرار شهر می چرخند. لباس مشکی بلند، سربندهای سیاه، پاهای برهنه و شانه ها و پیشانی هایی که به خاک عزا آغشته اند، نظم درحرکت و ریتم خاص مرثیه ها و تکرار پرطنین جواب نوحه ها شکوه دیگری به این دسته های عزا می بخشد. آن طرف میدان ارگ و خیل عظیم هیئت «حسین جان» وطرف دیگر، گلوبندک خیمه بزرگ کربلایی ها روبه روی حسینیه کربلایی ها و تکیه بازار و کشتی نمادین «سفینه النجاه» با دهها فانوس و انبوه مردم عزادار، و شبهای دهه نخست محرم را به شبهایی خاطره انگیزه مبدل می کند که اگر یک سال نباشی و دراین فضا نفس نکشی، غم غریبی گریبانت را می گیرد و بغضی خسته گلویت را...
دوستی که -خدا هرکجا هست به سلامت دارش- درسالهای دور از وطن چه اشکی می ریخت و چه حسرتی می خورد که توفیق تنفس دراین فضا را ندارد! درست که هرجا به نام و یادحسین و با خلوص وبی ریا اشکی برای او ریخته شود، محل نزول ملائک است، اما این گوشه شهر و جای جای این کوچه ها و خیابان های عاشق ،آن قدر نفس های صادق و نیت های صاف و زلال از حسین گفته اند و یاهو کشیده اند که این تکیه های بی ادعا، بوی حرم، بوی زیارت گرفته اند. صفایی از همه این همهمه ها و ولوله های عاشقانه می جوشد، که برکت روزهای عمرت می شود و رزق جانت.
ما روزهایی را خواهیم دید که به فضل خدا و به عنایت صاحب عزا، حلقه های عاشقی و دسته های دلشدگی مان به امن و قرار قبول سرانجام گیرد.
فریبا طیبی