گل

آمد گلی به خانه مان گلی قشنگ و مهربان شمشاد قد، سرو روان خوش روی بود و خوش زبان او داشت بر لب خنده ای اما به دل دردی گران می گفت ز غمهای خود می گفت زعشقی بی زبان عشقی که جا در خاک داشت عشقی …

آمد گلی به خانه مان
گلی قشنگ و مهربان
شمشاد قد، سرو روان
خوش روی بود و خوش زبان
او داشت بر لب خنده ای
اما به دل دردی گران
می گفت ز غمهای خود
می گفت زعشقی بی زبان
عشقی که جا در خاک داشت
عشقی که چندی دور بود
گفتم: که از عشقت بگو
از نغمه های دل بگو
گفتا: چه گویم زان سمن
زان خسرو شیرین سخن
آن گل که در دشت و چمن
همراه و با من یار بود
گفتم: که از یارت بگو
از عشق بی همتا بگو
با من بگو تا او که بود؟
آن عشق بی همتا که بود؟
گفتا گلی کاندر چمن
پژمرد و رفت او بی سخن
گفتم: بگو، با من مگر
آن یار زیبایت چه شد؟
گفتا که در فصل خزان
همراه با باد وزان
پرپرشد و بر باد شد
گویا که سینه چاک شد
آن غنچه ی زیبای من
نشکفته لب بر باد شد
حالا دگر از دوری اش
از غصه مهجوری اش
من هم د گر افسرده ام
از داغ او پژ مرده ام
گویم من این راز نهان
درهر کجا با صد زبان
دیوانه ام، دیوانه ام
با غیر از او بیگانه ام
محمدحسن حبیب زاده- سوم راهنمایی
انجمن ادبی استعدادهای درخشان ملاصدرا ناحیه ۳ شیراز