● عین القضات همدانی: جوانمردا! این شعرها را چون آینه دان. آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود، اما هر که درو نگه کند، صورتِ خود تواند دید. هم چنین میدان که شعر را در خود هیچ معنی …
● عین القضات همدانی:
جوانمردا! این شعرها را چون آینه دان. آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود، اما هر که درو نگه کند، صورتِ خود تواند دید. هم چنین میدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست؛ اما هر کسی ازو تواند دیدن که نقدِ روزگارِ او بوَد و کمال کار اوست.
پیش از این گفتیم که نشانه از ابزارهای معنا و مفهوم است. و این که عکاس در پی نشانه عکس نمیگیرد. وقتی از ویزور دوربیناش نگاه میکند، پیرامون کادرش را میسنجد و نکاتی را در کادرش میگنجاند که روی سخناش را باز کند. نشانه شناسی نیز از الزامات تعبیر هنریست. چیدمان نشانهها در تصویر خود به خود هیچ حسنی محسوب نمیشود. اما چیدمان نشانههای تصویری سبب اعتلای گفتار عکاس میشود. منطقی یا قاعدهای که عکاس به کار میگیرد برای چیدمان نشانهها سبب جاودان شدن اثرش میشود. در این صورت، کادری چفت و بست شده ارایه میشود که هیچ عنصر مازاد در آن دیده نمیشود. و این سبب ماندگاری آن است.
اما اهمیت این نشانها در رساندن مفهوم یا موضوع است. اما اگر از عناصر تصویر چیزی تولید نشود (معنا) نمیتوان گفت بیمعناست، ولی سخن گفتن روی آن برای همه کس امکان پذیر نخواهد بود. بل که هر کسی از ظن خود یارش خواهد شد. آرایش مهرههای شطرنج برای یک حرفهای از این جهت خوشایند و حتا زیباست که نتیجهی کار هیجان آفرین است: یعنی این که نتیجهی کار را یک حرفهای میخواند و از حرکت بعدی او سردر میآورد. مثالی از فیه ما فیه مولوی روی سخنام را روشن خواهد کرد:
پادشاهی پسری را به رمل آموختن داد. بسیار سعی کرد تا نیکو بدانست. پس پادشاه روزی انگشتری در دست گرفت و گفت: ای پسر! بگو تا چه دارم در دست؟ گفت: گرد است و کانیست و سوراخی در میان دارد. گفت: نشانهها راست دادی. اکنون حکم کن که چنین چیز چه باشد؟ بعد از فکر بسیار گفت که آسیا سنگی باشد! گفت: آخر چندین نشانههای دقیق دادی از قوت تحصیل و دانش، این قدر عقل نداشتی که آسیا در مشت نگنجد و در دست نتوان گرفت؟
بدین جهت، نشانه شناسی مبحثیست که برای روشن شدن موضوع به میان میآید. نه عکاس درصدد نشانه کادر میبندد و نه منتقد در گیر و دار نشانهها موضوع را از دست میدهد.
اما سود این «نشانه» چیست؟ زیبایی اثر در چیدمان عناصرش نهفته است. این زیبایی جلوهی اثر را رونق میبخشد و از میان آن همه آثار هنری به چشم میزند. چنان که گفته شده است، این عناصر میتواند رنگ، نقاط، خطوط و لایهها و غیره باشد. همهی فنونی که برای عکاسی یاد میگیرم برای جلوه بخشیدن به اثر است و گرنه به تنهایی صورتی در خود ندارد. همان که سیاهههایی هم چون نت و واژهها برای بیان مقاصد هنری ما به کار میآید: در این شعر مولوی که:
نوعرسان چمن، چون وَرد و ریحان و سمن
بنواخته در تن ت تن یرلی یلی، یرلی یلی
تن تن تنن تن تن تنن، میگوی چون مرغ چمن
یا چون اویس اندرقرن، یرلی یلی، یرلی یلی
این واژههای بیمعنا چیزی از مفهوم هنری در خود ندارد غیر از این که، هماهنگی (ریتم) ذهن و حواس شاعر را با طبیعت نشان دهد. یک عکاس، در بازی فوتبال چشم و حواس خود را در حرکتهای سریع بازیگران به کار میگیرد و از هیجان تماشاگران که نصفِ جورِ بازی کنان را میکشند غافل میماند. یکی از عکاسان به نام میگوید، در گیرودار جنگ کودکی نظرم را جلب کرد و بیاختیار کار عکاسیام را تعطیل کردم تا به یاری او بشتابم. این گرچه به تعطیلی کار او انجامیده است، دایرهای از مفاهیم حسی در ذهن او تشکیل میشود که کادرهای بعدی او را متأثر خواهد کرد. این گونه است که نشانهها هم چون جویباری در آثار او گرد میآید و روند آفرینش هنریاش را میپیماید.
علاوه بر این، در داوری و نقد آثار عکاسی نشانه ماهیت اثر را روشن میکند. بررسی روی آثار عکاسی بدون توجه به نشانه به جایی بند نخواهد بود؛ هیچ تفاهمی روی موضوع به وجود نخواهد آمد. چنان که پیش از این نیز گفته شده است، تعیین سبک عکاس و ردهی مکاتب هنری بنا بر استفادهی نمادهاست. تأکید و تمرکز یک عکاس روی نمادهای ویژه آثار او را بر سبکی مینشاند که بر اوراق تاریخ میماند.
خلیل غلامی
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است