مدح ثروتمند

شاعری ثروتمند بخیلی را مدح کرد. بخیل به او چیزی احسان نکرد بار دوم باز قصیده ای در مدح او گفت: این دفعه هم از او خیری ندید. شاعر آمد در خانه بخیل نشست. همین که صاحب خانه او را در آن جا …

شاعری ثروتمند بخیلی را مدح کرد. بخیل به او چیزی احسان نکرد بار دوم باز قصیده ای در مدح او گفت: این دفعه هم از او خیری ندید. شاعر آمد در خانه بخیل نشست. همین که صاحب خانه او را در آن جا نشسته دید، پرسید: چرا این جا نشسته ای؟ شاعر گفت: هر چه در مدح تو شعر گفتم چیزی به من ندادی. این جا نشسته ام تا بلکه بمیری و در مرثیه تو شعری بگویم تا ورثه تو به من احسانی کنند.