لیبرالیسم فریبکار

هنر، ترادفی ناگزیر با مفهوم خلاقیت دارد و خلاقیت آن گاهی سر برمی آورد که از دریچه نگاه و ذهن هنرمند، تراوش نماید. از این روست که لاجرم خلاقیت فرآورده ای متشکل از اجزای جهان بینی …

هنر، ترادفی ناگزیر با مفهوم خلاقیت دارد و خلاقیت آن گاهی سر برمی آورد که از دریچه نگاه و ذهن هنرمند، تراوش نماید. از این روست که لاجرم خلاقیت فرآورده ای متشکل از اجزای جهان بینی اهل هنر است. نسبت به چنین واقعیتی، هیچ مناقشه ای نمود نداشته و ندارد. اما، جدل آن گاهی درمی گیرد که ماهیت سیاسی به عنوان جزئی از ساخت جهان بینی هنرمند، غیرقابل انکار پنداشته شود! آنانی که به لیبرالیسم فکری پای فشاری می کنند، عمده کسانی اند که «جهان بینی» هنرمند را لزوماً دربرگیرنده باورهای سیاسی قلمداد نمی کنند و سخت به محکوم کردن پیوند سیاست و هنر برمی خیزند. زیرا برآنند که چون غایت سیاست «قدرت» است و قدرت و راستی و حقیقت نمایی ملتزم یکدیگر نیستند، پس شأنیت هنرمند در انکار سیاست و دوری از تعبیه و تکریم آن در ساخت جهان بینی اوست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، بسیاری از هنرمندان و از جمله اهالی قلم، که در فضای فرهنگ و هنر رژیم طاغوت تنفس کرده بودند، به سه گروه عمده تقسیم شدند:
گروهی، اساساً سکوت پیشه کرده و بی اعتنا به دگرگونی بزرگ جامعه ایرانی، طبل خود کوفت و ره روزمرگی پیمود.
این گروه همچنان که سیاستهای فرهنگی رژیم طاغوت را تاب آورد، و بدان گام هماهنگ زد، سیاست های فرهنگی نظام دینی را نیز به عنوان «باید و نبایدهای» ناگزیر، در پیش چشم گرفت.
گروهی دیگر اما، اگر چه از فضای اباحه گری نظام شاهی، حیات هنری شان را آغازیده بود، اما زیر شعاع «شور و شعور» انقلابی مردم ایران، «تولدی دوباره» یافت و سیاست را «تعهد دینی و مردمی» دید و رو به «هنر متعهد» آورد.
گروه سوم اما، خود را همچنان وامدار رشحات لیبرالیسم می پنداشت. این گروه در عمل، اصل لیبرالیستی «انکار جهان بینی سیاسی» را آشکارا پیش نگرفت و ضمن تقبیح سیاست در حوزه کلام، به رفتار سیاسی مشغول شد و در داخل و خارج کمر به تقابل با هنر متعهد بست.
البته این گروه هیچ گاه نتوانست در قد و قواره «سیاسیون» و «سیاستمداران» آشکار شود. زیرا جهان بینی آنان در بعد سیاست، هم از «بی فروغی چراغ دانش» و هم از جانب جزم اندیشی و نبود قدرت تحلیل، جدی و الهام بخش و مولد نبوده و نیست. آنچه عنصر ساخت جهان بینی آنان را تشکیل می دهد، صرفاً آن بخش از تلقینات سیاسی لیبرالیسم فکری است که موافق طبع جزم اندیش و دین ستیز آن واقع شده است. طبیعی است که چنین گروهی با «مردم مسلمان » هیچ گاه همدلی و همگامی نیز نداشته و ندارد. در طی هشت سال دفاع مقدس، چند نفر از اعضای گروه یاد شده، دچار احساسات ناب انسانی شدند و در نکوهش متجاوز، ارجمندی و ترغیب مدافعان کشور و دین و در اندوه شهیدان، ارائه اثر نمودند؟
اما از همین گروه بودند کسانی که بدون اشاره به نام متجاوز، صرفاً به نفی جنگ تأکید نمودند و به حق کشور و مردم و نظام سیاسی جمهوری اسلامی، جفا کردند.
منسوبان به گروه یاد شده، در حوزه ادبیات را می توان با نام بردن از اعضای کانون منحله نویسندگان، شناسایی کرد. همانانی که برخی شان در طی حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد تهران، شعارهای ضد «سیاست» خود را فراموش کردند، سکوت شان در مقطع بهمن ۵۷ و هشت سال دفاع مقدس را از یاد بردند و ناگهان دل به «مردمی» دادند که هیچ گاه از جنس «خود» نمی دانستند. حال ، چگونه می توان باور کرد که اینان و همه همپالگی هایشان، دردمند جامعه خویش باشند، در حالی که در همه حال «جامعه» خود را تنها گذاشتند؟!
چگونه می توان به اصطلاح فرآورده های احساسی آنان را در یکی از روزنامه های زنجیره ای به یاد آورد و جعلی بودن حس و احساسات شان را درنیافت؟!
اینان و گروهی که در آن می گنجند، جملگی مصادیقی از عناصر مسخ شده در دایره لیبرالیسم فکری اند که با سرکوب سیاست ورزی و جهان بینی سیاسی، تبدیل به ابزار و پیاده نظام سیاسیون لیبرال داخلی و خارجی شده و می شوند. لیبرالیسمی فریبکار که تنها در قالب شعار به نفی سیاست و سیاست ورزی پافشاری می کند.
نتیجه اینکه یک هنرمند بدون جهان بینی متاثر از عنصر سیاست، واقعیت مسلم ندارد، لیبرالیسم در ذات خود، در پی القائات سیاسی با ابزار انگاری نسبت به قشر هنرمند است و هنرمندان ایستاده در برابر هنر متعهد و نظام ارزشگرای دینی ایران، به عنوان پیاده نظام لیبرالیسم، دست به تظاهرات شبه سیاسی می زنند.
پیاده نظامی که موجودیت و رفتار به اصطلاح سیاسی شان از ارزش مردمگرایانه برخوردار نیست.
پژمان کریمی