امروز با حافظ

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشه تبـه دانـسـت زمانـه افـسر رندی نداد جز به کسی کـه سرفرازی عالم در این کله دانسـت بر آستانـه میخانه هر که یافـت رهی ز فیض …

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه تبـه دانـسـت
زمانـه افـسر رندی نداد جز به کسی
کـه سرفرازی عالم در این کله دانسـت
بر آستانـه میخانه هر که یافـت رهی
ز فیض جام می اسرار خانقه دانـسـت
هر آن که راز دو عالم ز خـط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانسـت
ورای طاعـت دیوانـگان ز ما مطـلـب
کـه شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانسـت
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشـمـم
چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
حدیث حافـظ و ساغر که می‌زند پنـهان
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
بلندمرتـبـه شاهی که نه رواق سپهر
نـمونـه‌ای ز خـم طاق بارگه دانست