امروز با حافظ

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور ‏ ‏کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن ‏ ‏وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت …

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور ‏
‏کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن ‏
‏وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن ‏
‏چتر گل در سر کشی‌ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت ‏
‏دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب ‏
‏باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند ‏
‏چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم‏
‏سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
‏هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
‏جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار ‏
‏تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور‏