شعر

ما نداریم و نداری به از آن دارایی است که سر نخوت و گردنکشی آرد ما را هر که را روح قناعت، به کفافی داراست ورنه قانع نشودملک همه دنیا را □□□ به شوخی میالای هرگز زبان که شوخی به هم …

ما نداریم و نداری به از آن دارایی است
که سر نخوت و گردنکشی آرد ما را
هر که را روح قناعت، به کفافی داراست
ورنه قانع نشودملک همه دنیا را
□□□
به شوخی میالای هرگز زبان
که شوخی به هم درکشد اخمها
ندیدم به زخم زبان التیام
که خون جوشد از زیر این زخمها
□□□
خداوندا از این زندان پست وارهانم
زمن گیر این من موهوم و اسم بی مسما را
چو از دریای لاهوتم چه باشم قطره ناسوت
طلسمات فلک بشکاف وبگشای این معما را
□□□
با نیک و بد حیات خوددرگیریم
یک روز جوان و روز دیگر پیریم
عمری که به یک نسق رود، خسته کند
ز آن روست که در تبدیل و تغییریم
□□□
کرم نزد بزرگان حسن و تحسین
ولیکن نزد دو نان عیب و ذم است
ببین کان قطره در کام صدف در
ولیکن در دهان مارسم است

زنده یاد استاد شهریار