طبیعت در انتظار ستایش توست

دانه های برف آرام و با حوصله به پنجره می زد، تا تورا بی خواب کند که بدانی اندیشه سرد می شود، اگر بداند تو این همه بی فکری. باد وزیدن گرفت تا هوشیاری تو را محک بزند که باز بفهمی کسی …

دانه های برف آرام و با حوصله به پنجره می زد، تا تورا بی خواب کند که بدانی اندیشه سرد می شود، اگر بداند تو این همه بی فکری. باد وزیدن گرفت تا هوشیاری تو را محک بزند که باز بفهمی کسی هست که تو را می بیند. درختان زیرکانه برگ های خود را به زمین می ریختند تا تو ادراک کنی که تمام طبیعت در انتظار ستایش توست و همه چیز نظم درخشانی دارد تا تو به سیب لذت زندگی دندان بزنی.
اما افسوس که تو هنوز به دنبال گلی نگران می چرخی!!!

نویسنده : سحر ناصربخت