امیری که جان بر این ملک باخت

ستایش سزد ایزد پاک را که صنع وی آراست افلا ک را نیایش سزد بر خدای جهان خداوند بخشنده مهربان خدایی که بر بنده بخشیده جان بدو داده هوش و خرد ارمغان خرد نیست جز پرتو ذات حق خرد آمد …

ستایش سزد ایزد پاک را که صنع وی آراست افلا ک را
نیایش سزد بر خدای جهان خداوند بخشنده مهربان
خدایی که بر بنده بخشیده جان بدو داده هوش و خرد ارمغان
خرد نیست جز پرتو ذات حق خرد آمد از بهر اثبات حق
خردمند را باشد این برتری که با چشم بینا کند داوری
خدا را به ببیند به چشم خرد به چشم خرد سوی او ره برد
اگر بنده ای را خدای جهان خردمندتر خواهد از دیگران
در علم و حکمت گشاید بر او طریق هدایت نماید بر او
چو جانش شود با خرد آشنای سزد دیگران را شود رهنمای
چنان بخشدش از خرد برتری که گردد برازنده رهبری
کند فخر گیتی بدانشوران به اندیشه پاک این رهبران
در ایران ما مهد مردان راد بس این گونه اندیشمندان بزاد
یکی از بزرگان ایران زمین که دارالفنون ساخت صدآفرین
امیریست دانا وزیری بصیر دلیری به نام امیرکبیر
امیری که جان بهر این ملک باخت به مردانگی نام خود زنده ساخت
دلیرانه جام شهادت چشید به مردی بمرد و زبونی ندید
دریغا که آن راد مرد دلیر به افکار عالی همه بی نظیر
ز روی جهالت ز راه عناد بفرمان نابخردی بد نهاد
براه و طنخواهی خویش مرد براه دیانت چنین جان سپرد
به امر جفا پیشه ای نابکار یکی مفسد و ظالم روزگار
رگش را که ازمهر این آب وخاک همه موج می زد چودریای پاک
برید آن سیه دل به حمام فین ولی آن بزرگ در دم واپسین
به دیوار با خون پاکش نوشت من آگاه بودم از این سرنوشت
به آگاهی این راه پیموده ام در این راه گامی نیاسوده ام
همه راد مردان پاکیزه خوی سپارند جان در ره آبروی
کسی کو در اندیشه مردم است نشاید که باشد دگر خودپرست
به قومی که نادان کند رهبری چنین است رسم و ره داوری
به هر ملک کاینسان بود روزگار به جز نابکاری مدار انتظار
چو نادان ز دانا گریزان بود از اندیشمندان هراسان بود
از اندیشه ای گر نماند نشان گمارند بهر کار بی دانشان
چو دیدند دزدان و گردن کشان فرو بستم از هر طرف راهشان
مرا دشمن خویش پنداشتند ز حیلت فرو هیچ نگذاشتند
اگر زنده ماندم در این مرز و بوم نمی ماند یک تن از این قوم شوم
دریغا میسر نشد بیشتر در این راه گامی نهم پیشتر
فساد و تباهی فراوان شده است پلیدی پلشتی دو چندان شده است
تباهی بحد و فور آمده ستمگر اسیر غرور آمده
مگر آید اکنون امام زمان درخشد چو مهری در این آسمان
که دارالفنون باز گیرد قوام نمایند آزاد مردان قیام
اگر او به مردانگی جان سپرد عدویش هم آخر به تیری بمرد
اگر ریخت دشمن بکامش شرنگ بدو نام بخشید بر خویش ننگ
چنان نامور تا ابد زنده است جهان تا جهان است پاینده است
بیاموز پند از امیرکبیر تو (مردوخ) هم در ره حق بمیر

نویسنده : ناصر یمین مردوخی کردستانی