متن متقابل و کنش متقابل

قرابتی وجود دارد بین کنش متقابل نمادین (symbolic interaction) در جامعه شناسی و بینامتنی (intertextuality) در نشانه شناسیِ متن. اولین شباهت و قرابت این که هر دو دیدگاه در واقع پساساختگرا هستند و آمدند تا دیدگاه …

قرابتی وجود دارد بین کنش متقابل نمادین (symbolic interaction) در جامعه شناسی و بینامتنی (intertextuality) در نشانه شناسیِ متن. اولین شباهت و قرابت این که هر دو دیدگاه در واقع پساساختگرا هستند و آمدند تا دیدگاه صرفاً متکی بر ساخت را نقد کنند. امّا وجه شباهت اصلیتر به نظرم در پیامدهای این دو گونهٔ تفکر است: اینکه در جامعه شناسی، اقتدار از ساختهای اجتماعی گرفته و به تفسیر کنشگر اجتماعی منتقل میشود و مشابه همین اتفاق در مورد متن میفتد که در آن تسلّط و مرجعیت از نویسنده و مؤلّف سلب و به خواننده تفویض میگردد؛ به همین دلیل است که در دههٔ ۶۰، بارتِ عزیزِ من "مرگ مؤلف" را فریاد میکند؛ مرگی که پیامدش تولد خواننده است. در جامعه شناسی هم نتیجهٔ چنین نگرشی، جامعه شناسی تفهمی، نظریهٔ تفسیر و معناداری رفتار است؛ تا جاییکه این دیدگاه ها به نظریهٔ بازی مینجامد.
خلاصه اینکه همانطور که یک متن – طبق نظر قائلانِ به دیدگاه بینامتنی – مستقلاً قابل ارزیابی نیست، کنشِ کنشگر اجتماعی نیز – مطابق نظراتِ جامعه شناسانِ تفهّمی – مستقلاً سنجش نمیشود. و باز مختصر اینکه، اینطور به نظر میآید که هر دوی این دیدگاهها ریشه در یک پارادایم مشترک دارند: پارادایم تفسیر و خودنابسندگی؛ اگر بتوان آنرا چنین نامید.
به هر حال امروز، طرح و ایده های چنین مقایسه ای در ذهنم شکل گرفت. احتمالاً خیلی منسجم تر و کاملتر میتوان به این مقایسه رسید و مطلب مفصلتری نوشت. این کار مشابهِ هدفِ بین رشته ای (interdisciplinary) دیدگاه بینامتنی در موضوعات اجتماعی و فرهنگی است در سطحی وسیعتر و به تعبیری در پلّه ای بالاتر.
برای بیشتر دانستنِ دیدگاهِ بینامتنی میتوانید نگاه کنید به کتاب "بینامتنیت" اثر ممتازِ گراهام آلن و ترجمهٔ پیام یزدانجو. گرچه چند وقتی است نسبت به ترجمه های یزدانجو حساسیت پیدا کرده ام! این حساسیت هم دلایل عمده دارد که یکیش تذکر دوستی عزیز است دربارهٔ برگردانِ "مدرنیت" بجای "مدرنیته" که میراثِ داریوش آشوری است و چیزی مشابه آن را در "بینامتنیت" یزدانجو میبینم...