از اقتصاد آزاد تا مرگ ضعیفان

اقتصاد، موضوع روز و البته موضوع سالهای ماست. گرهی افتاده در آن که صدها نفر _کارشناس و غیرکارشناس _ را به خود مشغول ساخته است. همه از «علم اقتصاد» سخن می گویند و از قواعد حاکم بر روابط …

اقتصاد، موضوع روز و البته موضوع سالهای ماست. گرهی افتاده در آن که صدها نفر _کارشناس و غیرکارشناس _ را به خود مشغول ساخته است. همه از «علم اقتصاد» سخن می گویند و از قواعد حاکم بر روابط اقتصادی. به متون و نسخه های بنیانگذاران این علم استناد می کنند. هر کسی از ظن خود راهی را پیش روی می نهد اما هیچکدام نمی تواند این کشتی طوفان زده را به ساحل امن رهنمون سازد.
گروهی در انگلستان بورسیه شده و اقتصاد خواندند و از اقتصاد دولتی گفتند و گروهی دیگر راه امریکا در پیش گرفته و اقتصاد آنجایی را آموختند و آنگاه طرفدار سینه چاک اقتصاد بازار آزاد (غیردولتی) شدند. هر از گاهی که یکی از این دو بر اریکه بود، نسخه ای (از میان آنچه در مکتب خانه های اروپایی و امریکایی آموخته بود) پیچید و سر آخر هم با یک تغییر ساده سیاسی، نسخه ای دیگر آمد. خلاصه، بی آنکه بفهمند از اقتصاد چه می خواهند، آن را در فضای بین اروپا و امریکا آنقدر دواندند تا از نفس افتاده و علیل و درمانده در گوشه ای خزید. و امروز، هر اقتصاددانی که می خواهد دانش خود را به رخ بکشد چند رابطه ی ظاهراً منطقی را پیش روی نهاده و به شدت از آنچه به آن باور دارد دفاع می کند. این اواخر هم که همه از بخش خصوصی سخن می گویند.
سالها پیش، آن زمان که طرفداران اقتصاد بازار آزاد بر اقتصاد کشور مسلط شدند، شروع به جوسازی علیه سیستم دولتی کرده و آنقدر در مزمت و تقبیح آن سخن پراکنی کردند که گویی حضور دولت در اقتصاد، لزوماً به فساد و ناکارآمدی منجر می شود. هر چند آنها این را گفتند ولی هیچگاه پای خود را _ که در مقام دولتمرد بودند _ از اقتصاد کوتاه نکردند. بعدها مشخص شد که آقایان برای سلب مسئولیت و شانه خالی کردن از دغدغه های متعدد کنترل و نظارت و مدیریت، آنهمه بهتان به اقتصاد دولتی سوار کرده بودند. اگر از همان سال ۶۸، بنا بود اقتصاد دولتی نباشد قاعدتاً همین امروز باید اثری از دولت در اقتصاد نمی بود. ولی آیا اینگونه است؟ نتیجه منطقی این فعل و انفعالات اینکه، این دسته از مدیران یا نمی فهمیدند چه می گویند یا قصد تخریب اقتصاد در میان بود که البته احتمال اول قریب به صحت به نظر می رسد. آنها پاسخ ندادند که بر اساس کدام قاعده عقلی و فطری، کارمندی که برای دولت _ و در حقیقت برای مردم _ کار می کند، انگیزه و بازده ندارد و کم فروشی می کند؟ از کجا چنین نتیجه ای حاصل شد؟ اتفاقاً باید برعکس باشد. روشن است که ریشه این قبیل نتایج _ که به قواعد لایتغیر علمی مبدل شده اند _ در غرب مدرن و اقتصاد سودمحور آن است و مبنایش نیز جز اصالت نفسانیت نیست. ما ایرانی های ساده دل نیز، که هنوز هم مرغ همسایه مان غاز است، با برداشت های سطحی و بچه گانه از رویدادهای بیرون از مرز و بی آنکه به ریشه ها بیندیشیم، سرنوشت خود و نسل های متوالی را به بازی گرفته ایم.
از سر بی حوصلگی و البته بی عرضگی در مدیریت، بنا را بر این گذاشتیم که مثلاً «کارها را به خود مردم بسپاریم» و اسمش را گذاشتیم خصوصی سازی. به خود گفتیم که دنیا دارد به سمت «بورس» و بورس بازی می رود و باید دست دولت از اقتصاد کوتاه شود. پس نبض صنایع مهم و اساسی مملکت را در کف بورس بازها نهادیم. آمدیم و برنامه نوشتیم و صادرات ضروری ترین لوازم معیشت مردم را آزاد و بدون مانع ساختیم و نان و شکم مردم را گروگان سودجویان و منفعت طلبان ساختیم. تازه گفتیم برای آنکه تولید رونق بگیرد باید این کار را ادامه داد. کدام تولید؟ کشاورز به خاک سیاه نشست و دلال بر ثروتش افزود. گفتیم باید با دنیا رابطه آزاد اقتصادی داشته باشیم ولی مگر توان ما با توان دنیا برابری می کرد؟ پس همه چیز را باختیم و آنگاه مجبور به واردات ارزاق عمومی و اسباب یک زندگی بخور و نمیر از ممالک دیگر شدیم.
آنچه از اقتصاد آزاد نصیبمان شد، چه بود؟ بی نظمی و بلبشوی ویرانگری که هیچ کس نمی تواند سر و ته آن را هم بیاورد. حالا می فهمیم که آنهمه شعار و هیاهو برای کوتاه کردن دست دولت از اقتصاد جز توطئه ای در جهت زمینه سازی برای ریخت و پاش و کسب سودهای کلان توسط عده ای قلیل نبود.
همواره و در ادوار مختلف، اگر هم خرده حمایتی از ضعفا شده است، از جانب حاکمیت و دولتمردان دلسوز بوده و الا آنها که به تکاثر و رشد بی حصر سرمایه خود می اندیشند، کجا می توانند حامی ضعفا باشند؟ این یک قاعده طبیعی است که در دنیای آزاد، آنها که قدرتمندترند پیروزند. در اقتصاد آزاد نیز دقیقاً همین قاعده موضوعیت دارد. آنها که سرمایه کلان و ثروت انبوهی به هم زده اند، قدرتمند نیز هستند. پس پیروز هم هستند. پس «آزادی» در کار نیست. پس ضعفا باید بمیرند. کدام آزادی؟ اقتصادی که در آن عده ای قلیل توان رقابت داشته و مقدرات بازرگانی و تجاری مملکت را در انحصار داشته باشند، کجایش آزاد است؟ بی پرده بگوییم، تمام اینها دستاویزهایی هستند برای محو فقرا و نه محو فقر. زایشگاه این تفکرات هم نه ایران است و نه اسلام. آنچه هم که ما در اقتصاد ایران می بینیم، ملغمه ای از قواعدی است که خود نیز نمی دانیم چیستند. این قواعد را کسانی پی ریخته اند که یقین دارند خودشان بازنده نخواهند بود و ملالی عارضشان نخواهد شد. والا اگر قرار بود فقرا و ضعفا، قاعده اقتصادی وضع کنند، یقیناً چنین نمی کردند.

روح الله رشیدی
/asretadbir.blogfa.com