نامه ای برای یک مسافر

● روح باران امروز دلم گرفته و بر روی آسمان دلم ابرهای تیره ای نشسته. ولی نمی دانم چرا با وجود این ابرها باران نمی بارند وهنوز صبوری می کنند. هیچ چیزمرا یاری نمی کند. و اینجا خداوند …

● روح باران
امروز دلم گرفته و بر روی آسمان دلم ابرهای تیره ای نشسته. ولی نمی دانم چرا با وجود این ابرها باران نمی بارند وهنوز صبوری می کنند.
هیچ چیزمرا یاری نمی کند.
و اینجا خداوند چقدر صبوری می کند!...اوکه آرام آرام کشتی غیبت را از پی موج های تاریک ستم می گذراند و به ساحل ظهور می رساند و شما چه دریایی می آیید تا عطش دوری را با فرات نگاهتان سیراب کنید و دل های پائیزی را با عطر وجودتان بهاری.
می خواهم این بار مهدی ام، شما را بخوانم. سینه ام سنگینی می کند نه همان مهدی بهتراست. ای روح باران! هنوز رد پای اشک کویر چشمانم را بارانی می کند و قناری بغض کرده دل بر شاخه انتظار نغمه دلتنگی را می سراید. هنوز لبهای خشک کویر، جمعه ها ندبه می خواند تا که چشمان خسته اش در انتهای بی کسی به خواب می رود ،چگونه ای که کویر با تو سیراب می شود.
تو حتی برای قناری زندانی در قفس، آسمانی!
می ترسم از آن روز که چشم های منتظر من تو را نبینند. بیا که این چشمان قربانی انتظارت شده اند.بیا که قلبم دیگر توان انتظارندارد. بیا که بغض چند ساله راه گلویم را بسته...
اللهم اشف صدرالحسین بظهور الحجه(عج)
ساناز یادگاری. لاجین همدان
● ای کاش...
ای کاش می آمدی، ای کاش جای پایت را می بوسیدم. ای کاش زیر پاهایت را جارو می زدم. ای کاش تمام دوست هایم- مادرم - پدرم- خواهرم تو را نیز می دیدند. ای کاش وقتی با یک دسته گلی طرفم می آمدی، تو را مانند تاج روی سرم می گذاشتم.
باز هم بیا- بیا- یا علی

مائده ملکی. ۱۴ ساله تهران
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)