معرفی کتاب سکان، سمت میانه اروند!

«سکان، سمت میانه اروند!» اپیزود دوم از مجموعه رمان دریایی خرمشهر نوشته «فیروز زنوزی جلالی» است. اپیزود اول این رمان با عنوان «توپ پاشنه، سمت ساعت۲» دو سال پیش به چاپ رسید. کار نگارش …

«سکان، سمت میانه اروند!» اپیزود دوم از مجموعه رمان دریایی خرمشهر نوشته «فیروز زنوزی جلالی» است.
اپیزود اول این رمان با عنوان «توپ پاشنه، سمت ساعت۲» دو سال پیش به چاپ رسید. کار نگارش اپیزود سوم و پایانی هم با نام «هدف، خرمشهر» نیز تمام شده است.
«زنوزی» در مورد انگیزه خود از نگارش این کتاب می گوید: جنگ خرمشهر با شلیک نیروهای عراقی به ناوچه های ارتش ما شروع شد. من آنجا از نزدیک شاهد زحمات پرسنل نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، ناوبان یار، ناخدا، مهناوی و کلیه پرسنل این نیرو بوده ام. به همین خاطر فکر کردم نوشتن این داستان بلند سه اپیزودی می تواند ادای دینی به زحمات و رشادت های این نیرو در آن دوران باشد.
زنوزی ادامه داد: آن چه من را به نوشتن این داستان مجاب کرد، در وهله اول جای خالی واحدهای شناور نیروهای نظامی در ادبیات دفاع مقدس بود؛ پس به فکر نوشتن داستانش افتادم، چرا که من فضا و وقایع جنگ در خرمشهر را از نزدیک دیده بودم.
گفتنی است زنوزی جلالی در دوران جنگ، افسر کمیسر دریایی ناوچه های ۶۵ پایی خرمشهر بوده است. او در اولین ناوچه های پایگاه دریایی خرمشهر که در اروندرود با نیروهای عراقی درگیر شدند خدمت کرد.
از دو طرح نازیبا و البته نامربوط داخل کتاب که بگذریم، این اثر جزء معدود آثار دفاع مقدس است که از طراحی و قالب زیبا و قابل قبولی برخوردار است.
اثر به لحاظ محتوایی روان و جذاب است و تنها «تف»های ناو استوار قلیل که تقریبا در هر صفحه ای یکی-دو بار به چشم می خورد، چندان جالب به نظر نمی رسد.
«سکان، سمت میانه اروند!» داستان زندگی نیروهای ناو جنگی پلنگ در آستانه شروع جنگ است. داستان آدم هایی که کارشان روی آب و زندگی شان روی زمین است.
این کتاب در ۵۰ صفحه و شمارگان دو هزار نسخه، با قیمت ۱۲۰۰ تومان توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. بخشی از کتاب را با هم مرور می کنیم:
میانه اروند!... حالا مگر تو میانه اروند چه خبر بود؟
چشم تنگ کرد؛ آبراه، تن کشیده تو لفاف مهی زلال، می رفت تا دور دور، تا غبه و از آن سو انگار می ریخت تو افق گل بهی رنگ. چه بود در میانه اروند؟ مگر راه هر روزه شان نبود؟ آن قدر از همین راه رفته بودند برا گشت تا فاو و برگشته بودند که حساب دقیقش را هم نداشت...تف! پس... پس امروز چه توفیر داشت با باقی روزها؟ جز اینکه فقط آماده باش پلنگ بود؟ خبر کمین عراقی ها تو نخلستان و حرف تانک و توپشان هم که تازگی نداشت. تو راسته ماهی فروش ها هم خبرش بود. همه جاشوهای لنج ها هم دیگر می دانستند که عراقی ها آن طرف اروند جا خوش کرده اند. مگر خودش هم خبرش را به این مهناوی پهناوی ها نداده بود؟ حالا که چی؟ مگر عراقی ها جرئت داشتند دست از پا خطا کنند؟ زادورودشان را زیر و رو می کردند! جنگ شود؟ مگر کشک است جنگ؟ شاهرگ نفت دنیا اینجا بود. دنیا مگر می گذاشت به این آسانی پالایشگاه آبادان نابود شود؟اگر همچین خبطی هم می کردند، سر می جنباندند، آن ها هم در عوض پالایشگاه بصره را دود می کردند رو هوا، این به آن در! ارواح عمه شان! فقط داشتند قپی می آمدند عراقی ها، قپی! تازه این حرف و حدیث ها، راست و دروغ، فقط می تواند تو دل امثال مهناوی مسلمی ها را خالی کند. او که گرگ باران دیده بود. کور خوانده اند! تازه، ناو استوار قلیل این ها را بفهمد یعنی بالاترها نمی فهمند؟