بیست و یک سخن از جبران خلیل جبران

۱) چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید، گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق . و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم، اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند. …

۱) چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.
۲) چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
۳) تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.
۴) نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .
۵) نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.
۶) این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.
۷) شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.
۸) دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.
۹) سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .
و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.
۱۰) و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
۱۱) حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.
۱۲) و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!.
۱۳) وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.
۱۴) هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
۱۵) اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.
۱۶) شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
۱۷) کار تجسم عشق است.
۱۸) به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.
۱۹) اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
۲۰) کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.
۲۱) شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟