همای عشق

گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم رهروان کوی جانان را زرحمت بازگویید ای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم من به گندم خوردن از خلد برین …

گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم
هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم
رهروان کوی جانان را زرحمت بازگویید
ای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم
من به گندم خوردن از خلد برین بیرون نرفتم
دانه خال تو رخت افکند در این خاکدانم
بارش غم بام دل را زودتر ویران نمودی
گر نبودی چشم خون پالا به جای ناودانم
سخت در گرداب حیرت مانده‌ام شاید زرحمت
این خدایا ناخدا بندد به کشتی بادبانم
کاشکی پیراهن سالوس بیرون آرم از بر
تا همای عشق بنشیند مگر بر استخوانم

غبار همدانی