نای نی

بشنو از نی این حکایت ها بگوش زین شکایت جان شود در جنب و جوش کز نیستان یک دگر نی شد جدا ناله ها از هجر او کردند این خلق خدا عاشقی خواهم پر از سوز جگر تا بگویم شرح شمع شعله ور هرکه …

بشنو از نی این حکایت ها بگوش
زین شکایت جان شود در جنب و جوش
کز نیستان یک دگر نی شد جدا
ناله ها از هجر او کردند این خلق خدا
عاشقی خواهم پر از سوز جگر
تا بگویم شرح شمع شعله ور
هرکه دور از اصل خود شد این چنین
باز آید سوی آن دان این یقین
صوت نی خلقی چنین شیدا کند
دردل این خاکیان غوغا کند
سوز عاشق صوت نی باشد اگر
رمز نی شد در درونش مستتر
سر نی از آن جدا نبود ولی
نور آن پوشیده از چشم گلی
هر نفس از تن برآید بهر جان
لیک جان را کی نفس باشد نشان
صوت نی را تو نگو خط هوا
هر که بی آتش بود شد بی بها
ناله عاشق بود آوای نی
جذبه معشوقه شد سودای می
هرکه در هجران بود از یار دور
نای نی بر او دهد مستی و شور
درد عاشق نی بود درمان هم اوست
یار دارد پیش و او در جستجوست
نی چه گوید جز حدیث روی یار؟
قصه مجنون بی تاب و قرار
تا به عقل خود بسنجی این جهان
همچو گوشی لیک بی صوت زبان
دردل عاشق بود درد و غمی
که نیابد روز و شب را مرهمی
خوف ما نبود ز لیل و از نهار
جان ما شد بسته با زلف نگار
گرکه عاشق تو نبودی در جهان
قصد خلقت را نیابی ای جوان
هرچه گویم از سوال و ازجواب
تو ندانی، خاموشی باشد صواب